رساله امام سجّاد عليه السّلام كه
مشهور به «رساله حقوق» است:
آگاه باش- خدايت ببخشايد- كه خدا را بر عهده تو
حقوقى است كه در هر جنبشى كه صورت دهى و هر سكونى كه بر آن بمانى و هر جايى كه بر
آن وارد شوى و هر عضوى كه تكان دهى يا وسيلهاى كه استفاده كنى تو را در بر
گرفتهاند كه پارهاى از اين حقوق بزرگتر از پارهاى ديگر است كه بزرگترين حقوق
خداى بر تو، حقوقى است كه براى خودش تبارك و تعالى واجب نموده است كه حقّ خداوند،
اساس تمام حقوقهاست و ديگر حقوق از آن نشأت مىگيرد؛ سپس براى خود تو از سر تا
قدمت براى هر عضوى حقوقى را واجب كرد پس براى چشم تو بر عهدهات حقّى و براى گوش
تو حقّى و براى زبان تو حقّى و براى دست تو حقّى و براى پايت حقّى و براى شكمت
حقّى و براى عورت تو حقّى را قرار داد؛ زيرا اين اعضاى هفتگانه هماناند كه با
آنها كارها را انجام مىدهى.
آنگاه
خداى عزّ و جلّ براى اعمالت حقوقى را قرار داد پس براى نماز تو حقّى و براى روزه
تو حقّى و براى صدقهات حقى و براى قربانىات حقى و براى [ديگر] عملكردهاى تو حقى
بر عهده تو نهاد. سپس دايره حقوق از تو بيرون رفته و به ديگر صاحبان حقوق كه بر تو
واجب شده، گسترش مىيابد و واجبترين آنها بر تو، حقّ امامان توست؛ سپس حقوق زير
دستان تو و آنگاه حقوق خويشان توست؛ پس، از اين حقوق، حقوق ديگرى نشأت مىگيرد.
حقوق امامان تو سه حقّ است: واجبترين آنها بر
تو، حقّ كسى است كه با سلطه [شرعى] خويش تو را اداره مىكند سپس حقّ كسى كه
يادگيرى تو را بر عهده دارد و بعد، حقّ كسى كه مالك توست و هر سرپرستى، پيشواست، و
حقوق زير دستان تو سه حقّ است: واجبترين آنها حق كسى است كه در زير سلطه و فرمان
توست، سپس حق كسى كه دانش آموخته توست؛ پس به راستى نادان زير دست داناست و حقّ
كسى كه به زناشوئى يا بردگى، صاحب اختيار او هستى و حقوق خويشان بسيار است كه به
اندازه نزديكى خويشاوندى مرتبط است، پس واجبترين آن حقوق بر تو، حقّ مادرت است
سپس حقّ پدرت و بعد حقّ فرزندت و پس از آن حق برادرت و آنگاه حقّ نزديكتر، در
خويشاوندى پس نزديكتر و بهتر [در ميان خويشان] پس بهتر، سپس حقّ مولايى كه به تو
نعمت داده؛ سپس مولايى كه اكنون نعمت تو از جانب او جارى است؛ سپس حقّ نيكوكار به
تو؛ سپس حق اذان گوى [و يادآور] نمازت سپس حقّ پيشنمازت سپس حقّ همنشينت سپس حقّ
همسايهات پس آنگاه حقّ دوستت، سپس حقّ شريكت؛ سپس حقّ دارايى تو؛ آنگاه حق بدهكارت
كه از او مطالبه مىكنى؛ بعد حق طلبكارت كه از تو طلب مىكند؛ سپس حقّ كسى كه با
او نشست و برخاست دارى؛ پس از آن حقّ خصومتگرى كه بر عليه تو اقامه دعوى كرده؛
سپس حقّ خصومتگرى كه تو بر ضدّ او اقامه دعوى كردهاى؛ آنگاه حقّ كسى كه از تو
مشاوره مىخواهد؛ سپس حقّ كسى كه به تو مشاوره مىدهد؛ پس از آن حقّ اندرز جوى تو؛
سپس حقّ اندرزگوى تو؛ آنگاه حقّ بزرگسالتر از تو؛ بعد حق خردسالتر از تو؛ سپس
حقّ كسى كه از تو چيزى مىخواهد؛ سپس حقّ كسى كه تو از او چيزى مىخواهى؛ بعد حقّ
كسى كه از جانب او به گفتار يا كردار بر تو، بدى رفته است، و يا به گفتار و يا
كردار بر زيان تو شادى نموده، خواه عمدى باشد يا غير عمدى؛ سپس حقّ تمام هم كيشان
تو؛ آنگاه حقّ كافران ذمّى [كه در كشور اسلامى هستند]؛ سپس حقوقى كه نسبت به
دلايل و حالتها و تغيير اسباب به وجود مىآيد.
پس خوشا به حال كسى كه خدايش بر انجام حقوق
واجب بر او، يارىاش نموده و در اين كار توفيق داده و استوارش ساخته است.
1- و امّا بزرگترين حقّ خدا بر تو اين است كه
او را بپرستى و هيچ چيز را با او شريك قرار ندهى؛ پس چون حقّ خداى را بىشائبه به
جاى آوردى خداوند بر عهده خويش گرفته كه امور دنيا و آخرت تو را تأمين كند و آنچه
را كه [از دنيا و آخرت] دوست دارى برايت نگهدارد.
2- و امّا حقّ خودت بر خويشتن اين است كه خويش
را به بندگى خداى درآورى پس حقّ زبانت را اداء كنى و حقّ گوشت و حقّ چشمت و حقّ
دستت و حقّ پايت و حقّ شكمت و حق عورتت را ادا نمايى و بر اين اداى حق از خداى
يارىطلبى.
3- و امّا حقّ زبان آن است كه از دشنام دهى،
برتر دارى و بر نيك گفتارى عادت دهى و همراه ادب به كارش گيرى و در كام نگاهش دارى
مگر در جايگاه نياز و سود براى دين و دنيا و از زياده گوئى ناپسند كم ثمرى كه با
وجود كم ثمرى آن، از زيانش ايمنى نيست، زبان را باز دارى و زبان، گواه دانايى و
نشانه خرد است و آراستگى عاقل به عقل، به نيك روشى او در زبان است و هيچ نيرويى جز
به خداى والاى بزرگ نيست.
4- و امّا حقّ گوش اين است كه پاكش دارى تا
اينكه راهى به سوى دلت قرار دهى [و آن را نگشايى] جز براى گفتار نيكى كه در دلت
نكوئى پديد آورد و يا رفتار نيكى كه به دست آرى. چرا كه گوش دروازه سخن به سوى دل
است كه معانى نيك و بد را به آن مىرساند. و لا قوّة إلّا باللَّه.
5- و امّا حقّ چشم تو اين است كه از آنچه بر تو
حلال نيست فرو نهى و به كارش نگيرى جز در جايگاه عبرتگيرى كه بدان بينا شوى يا
دانشى به دست آورى؛ چرا كه چشم دروازه عبرت است.
6- و
امّا حقّ پاهايت اين است كه با آنها به محل ناشايست نروى و آنها را مركبى براى راه
پويى به راهى كه خواركننده راه پوى آن است نسازى به خاطر اينكه پاهايت، بار بر تو
و پيماينده تو به راه دين و [موجب] پيشروى در آن هستند. و لا قوّة إلّا باللَّه.
7- و امّا حقّ دستت اين است كه به سوى ناشايست
دراز نكنى تا به خاطر دست درازى، در آن سراى از سوى خداوند عذاب شوى و در اين سراى
دچار سرزنش مردم گردى و آن را از واجب خداوند فرو نبندى و لكن با فرو بستن دست از
بسيارى از آنچه بر تو مباح و رواست و باز كردن دست بر بسيارى از آنچه كه بر آن
واجب نيست [و مستحب است] بزرگش بدار؛ پس چون در اين دنيا دستت [از ناپسند] بسته
ماند و [با انجام حلال] شرفمند شد، در آخرت پاداشى نكو برايش واجب مىگردد.
8- و امّا حقّ شكمت اين است كه آن را ظرفى براى
اندك و افزونى از حرام قرار ندهى و از حلال نيز به اندازهاش بدهى و آن را از
اندازه نيرو افزايى به شكمبارهگى و ناجوانمردى نرسانى و چون به گرسنگى و تشنگى
گرفتار آمدى آن را نگهدارى چرا كه سيرى، زياده خور را سنگين سازد و كسل و ناتوان
كند و از هر نيكى و احسان باز دارد و آشاميدنىاى كه نوشنده را به مستى كشاند،
خواركننده و مايه نادانى و موجب از دست دادن مروّت است.
9- و امّا حقّ عورتت اين است كه از كار ناشايست
به دورش دارى و با چشم پوشى [از حرام]، يارىاش كنى [و نيرويش افزايى] زيرا چشم
پوشى از برترين ياوران است و مرگ را بسيار ياد آرى و خويشتن را به [مجازات]
خداوند تهديد كنى و بترسانى كه پاكدامنى و نيروبخشى از جانب خداوند است. و لا قوّة
إلّا باللَّه.
سپس حقوق كردار
10- و امّا حقّ نماز آن است كه بدانى به راستى
نماز رهسپارى به سوى خداست و تو در محضر خداى ايستادهاى؛ پس چون بر اين [مطلب]
دانا شدى در جايگاه بنده خوار مشتاق ترسان اميدوار درمانده گريان باشى كه با آرامش، سر فرو هشته، با فروتنى تمام وجود و سبك بال،
بزرگ دارنده اويى كه در محضرش هستى و از دل با او به نيكى نيايش مىكنى و [تو]
آزادى خويش را از گناهانى كه احاطهات كردهاند و خطاهايى كه به نابودىات
كشاندهاند، خواستار مىشوى. و لا قوّة إلّا باللَّه.
11- و امّا حقّ روزه اين است كه بدانى روزه
حائلى است كه خداى بر زبان و گوش و چشم و عورت و شكمت نهاده تا تو را از آتش دوزخ
در امان دارد و اين گونه در حديث آمده: روزه سپر آتش است پس اگر اندامهايت را در
پس آن حائل [و پرده] آرام دارى اميدوار شوى كه محفوظ بمانى و اگر آنها را رها
سازى كه در پس پرده آشوب كنند و اطراف پرده را كنار زنى و بدان چه نبايد نگريست با
ديده شهوت اندود و با نيروى خارج از مرز پارسايى، سركشى كنى ايمن نيستى كه پرده
دريده شود و از آن بيرون افتى. و لا قوّة إلّا باللَّه.
12- و امّا حقّ صدقه اين است كه آگاه باشى كه
راستى صدقه پس انداز تو نزد پروردگار توست و امانتى است كه بىنياز از گواه آورى
است؛ پس چون بر آن [مطلب] آگاه گرديدى، بر سپردهگذارى در نهان، بيشتر از
سپردهگذارى آشكارا، اعتماد كن و شايسته است كه آنچه كه خواهى آشكار بدارى، در
نهان به خداوند بسپارى و در هر حال رازى باشد ميان تو و خدا و در امانت سپارى به
خدا از گواه گيرى گوشها و چشمها مدد مجوى، گويى كه به گوشها و چشمها بيشتر
اعتماد دارى و اين گونه به نظر مىرسد كه در بازپسگيرى سپردهات، به خداوند
اطمينان ندارى. سپس با صدقهات بر هيچ كس منت مگذار چرا كه صدقه براى خود توست پس
چون منت نهادى، ايمن مباش از اينكه همانند آن كس كه بر او منت نهادى نگون حال گردى؛
چرا كه اين منتگذارى نشانه آن است كه تو صدقه را براى خود نمىخواهى و چنانچه
صدقه را براى خود خواهى بر كسى منت مگذار.
و لا قوّة إلّا باللَّه.
13- و
امّا حق قربانى اين است كه با قربانى، تنها، پروردگارت را بخواهى و رحمت او و
پذيرفتنش را خواستار شوى و براى جلب نظر ديگران نباشد؛ پس چون چنين بودى سخت گير و
ظاهر ساز نبودهاى و تنها خداى را خواستارشدهاى و بدان كه به راستى خداوند با
[كار] آسان، خواسته مىشود [و رضايتش جلب مىشود] و با آنچه دشوار است خواسته
نمىشود همان گونه كه خدا از بندگانش آسانگيرى خواسته و سختگيرى را نخواسته است
و همچنين فروتنى براى تو نيكوتر از رياست مآبى است زيرا به زحمت اندازى و ولخرجى،
شيوه رياست مآبان است ولى در فروتنى و نادار پيشهگى، زحمت و پرخرجىاى نيست. زيرا
كه اين دو خصلت موافق سرشت آن دو در نهاد آدمى هستند. و لا قوّة إلّا باللَّه.
سپس حقوق پيشوايان
14- و امّا حقّ آن كه بر تو تسلّط دارد [و
حكومت مىكند] اين است كه بدانى تو براى پيشوا، آزمون [و آزمايش] هستى و با تسلطى
كه خداوند از جانب او، بر تو، قرار داده آزموده مىشود و اينكه خيرخواه او باشى و
با او ستيزه نكنى كه به درستى دست قدرت او بر تو گشوده است كه سبب هلاكت خويشتن و
او مىگردى. و [در مقابل سلطان، خويشتن را] خاردار و نرم خوئى كن تا خشنودى او را
تا بدان جا كه زيانش به تو نرسد و به دينت ضررى نزند، به دست آورى و در اين كار از
خداوند مدد خواه و در قدرت با او به رقابت و ضدّيت برنخيز و دشمنى نكن، زيرا كه
اگر اين گونه كردى او را سپاس نداشتهاى و بر خودت [هم] ناسپاسى كردهاى و خويش
را دستخوش رفتار ناپسند او ساختهاى و او را هم به هلاكت كشاندهاى و سزاوار است
كه تو به زيان خود، يارى رساننده او باشى و در هر چه با تو كند، شريك [همصدا] با
او باشى و لا قوّة إلّا باللَّه.
15- و امّا حقّ استاد تو، بزرگداشت او و احترام
گذارى به مجلس اوست و نيكو گوش دادن به سخنان او و رو كردن به او و يارى رسانى به
او به سود خودت است تا بتواند دانشى را كه به آن نياز دارى بياموزدت بدان گونه كه
ذهن خود را تنها براى [گوش دادن به سخنان] او اختصاص دهى و فهمت را براى او به
كار گيرى و با دلى پاك به سخنان او گوش سپارى و چشمت را با روشنى تمام با ترك
لذّتها و كم كردن شهوتها به او دوزى و بدانى كه به
راستى هر آنچه به تو مىآموزد تو به نادانان مىرسانى [و ياد مىدهى]؛ پس
مىبايست دانش رسانى از سوى استادت را به آنها نيكو به انجام رسانى و در انجام
رسالت او خيانت نكنى و چون آن [رسالت] را به گردن گرفتن از سوى استادت به آن
[رسالت] بپردازى. و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه. 16- و امّا حقّ مالك تو
همانند پيشواى توست جز آن كه به راستى مالك، مالى را صاحب است كه مىبايست در
افزون و اندك اطاعتش كنى مگر آن كه تو را از [انجام] حقّ واجب خداوند خارج سازد و
مانعى ميان تو و حقّ او و حقّ بندگان شود.
پس آنگاه كه حقّ خدا را به انجام رساندى به حقّ
مالك بازمىگردى و بدان مىپردازى و لا قوّة إلّا باللَّه.
سپس حقوق زير دستان
17- و امّا حقوق مردم در زير سلطه تو اين است
كه بدانى كه به درستى به فزونى نيروى تو آنان را به زير سرپرستى خويش گرفتى و به
راستى ناتوانى و خوارى ايشان، آنان را تحت سلطه تو درآورده است پس چه نيكوست كه آن
كس كه ناتوانى و خواريش تو را بىنياز از او گردانيده آن گونه كه او را زير دست تو
ساخته و دستور تو را بر او نافذ گردانيده، با غلبه و قدرت از تو سرپيچى نكند و در
آنچه كه از دست تو درمانده شده جز از رحمت و حمايت خدا و بردبارى، يارى نجويد و چه
تو را نيكوست كه چون دانستى خداى تو، به توان اين غلبه و قدرت كه بر ديگران
چيرهشدهاى چه چيزى به تو ارزانى كرده سپاسدار خداى گردى و هر آن كه سپاسمند خداى
باشد، خدايش در آنچه بدو بخشيده بيفزايد و لا قوّة إلّا باللَّه.
18- و امّا حقّ دانش آموختگان تو اين است كه
بدانى به راستى خداوند با دانشى كه به تو ارزانى كرده و گنجينه حكمتى كه به تو
سپرده است، تو را براى آنان قرار داده پس اگر در اين سرپرستى كه خدايت بر عهده
نهاده، نيكو به انجام رسانى و براى شاگردانت چونان گنجينهدار مهربانى باشى همچون
خيرخواهى مولا براى بندهاش و بردبار مراقبى باشى كه چون نيازمندى را بيند از دارايى
در دستش به او بدهد؛ در اين صورت تو، سرپرستى راستين و اميدواركنندهاى با ايمان
خواهى بود و گر نه خيانتكار به خدا و ستم پيشه به
بندگانش هستى و در معرض بازپسگيرى [نعمت] از جانب خدا و غلبه او [بر خودت]
گرديدهاى.
19- و امّا حقّ همسرت اين است كه بدانى، به راستى
خداوند او را مايه آرامش و آسايش و همدم و پرستار تو قرار داده و بايسته است كه هر
يك از شما [زن و شوهر] به سبب همسرش خداى را سپاس دارد و بداند كه اين ارزانى خدا
بر اوست و بايد با نعمت خدا، نيك رفتار باشد و گراميش دارد و با او سازگارى كند و
اگر چه حقّ تو بر عهده او سختتر و فرمان پذيرى از تو در آنچه دوست مىدارى و
ناپسند مىشمارى تا جايى كه گناه نباشد، بر او لازمتر است ولى زن نيز حقّ مهرورزى
و همدمى دارد و حق دارد كه آرامشش در برآوردن لذّتى كه در انجامش ناگزير است،
فراهم شود و لا قوّة إلّا باللَّه.
20- و امّا حقّ برده تو اين است كه بدانى به
راستى او آفريده آفريدگار توست و گوشت و خون [همانند] تو را دارد و تو [فقط] مالك
او شدهاى و نه اينكه به جاى خدا او را آفريدهاى و نه اينكه به او گوش و چشم
دادهاى و نه اينكه برايش روزى مىرسانى و بلكه خداوند همه اينها را، براى آن كه
زيردست توست تأمين كرده و تو را امين او ساخته و او را به امانت، به تو سپرده تا
نگهدارش باشى و به روشى خداپسندانه با او رفتار كنى؛ پس بايد از آنچه خود تناول
مىكنى به او نيز بخورانى و از آنچه خود مىپوشى او را بپوشانى و به كارى بيش از
توانش وادار نكنى و اگر او ناپسندت آيد از وظيفه الهى نسبت به او بدر آيى و او را
با ديگرى عوض كنى و آفريده خدا را آزار ندهى و لا قوّة إلّا باللَّه.
و امّا حقّ خويشاوندى
21- و امّا حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو
را [در شكمش] حمل كرده آن گونه كه كسى، كس ديگر را حمل نكند و از شيره جانش تو را
خورانده آن گونه كه كسى، ديگرى را نخوراند و به راستى او با گوش و چشم و دست و پا
و مو و پوست و تمام اندامش تو را نگهدارى كرده و به اين نگهدارى، خشنود و شاد و
پيوسته كار بوده است و هر ناگوارى و رنج و سختى و نگرانى را تحمل كرده تا اينكه
دست قهر [طبيعت] را از تو دور سازد و تو را به دنيا آورده و آنگاه خشنود بوده كه
تو سير باشى و او گرسنه باشد، تو پوشيده باشى و او برهنه ماند، تو را بنوشاند و
خود تشنه ماند، تو را در سايه دارد و خود در آفتاب باشد. با
تنگنايى خويش به تو نعمت بخشد، با شب بيدارى، تو را شيرينى خواب چشاند و شكمش آوند
وجود تو و دامنش پرورش تو و پستانش، مشك نوشين تو، و وجودش پرستار تو بوده، گرم و
سرد دنيا را براى تو و به خاطر تو به جان خريده پس به اندازه اين همه [تلاش مادر]
سپاسش دار و جز به يارى و توفيق خداوند، تو را ياراى آن سپاسدارى نباشد.
22- و امّا حقّ پدرت اين است كه بدانى به راستى
او ريشه [وجود] توست و تو شاخه [درخت وجود] اويى و چون او نبود تو نيز نبودى؛ پس
هر گاه در خويش چيزى ديدى كه پسنديده آمد پس آگاه باش كه اين نكويى در تو، ريشه در
پدرت دارد پس خداى را ستايش نما و به اندازه آن نكويى، سپاسش دار و لا قوّة إلّا
باللَّه.
23- و امّا حقّ فرزند تو اين است كه بدانى او
از توست و در پسند و ناپسند دنياى زودگذر، دنباله روى توست و به درستى كه تو در
تربيت نيكو و راهنمايى به سوى پروردگارش و يارى رسانى او در فرمان پذيرى از خداوند
نسبت به خويشتن و حقّ فرزندت پرسيده خواهى شد پس [اگر وظيفهات را به انجام
رسانى] پاداش گيرى و چون [كم كارى كنى] بازخواست شوى. پس كار فرزندت را چونان
كسى كه كارش را در اين سراى زودگذر با نيكو ثمرى بيارايد، انجام بده و در روابط
بين تو و فرزندت به سبب نگهدارى خوب و ثمر الهى كه از او گرفتهاى، نزد پروردگار،
عذرت پذيرفته شده باشد. و لا قوّة إلّا باللَّه.
24- و امّا حقّ برادرت اين است كه بدانى او به
منزله دست به كار گرفتهشده توست و پشتيبانى است كه به او پناه مىبرى و نيروى
توست كه بدان اعتماد مىكنى و توان توست كه با آن مىتازى و در هم مىكوبى؛ پس او
را وسيله طغيان بر خدا و دستاويز تجاوز به حقّ خداوند مگير و از مدد رسانى به او و
يارى كردن او در برابر دشمنش و حايل شدن ميان او و شيطانش و پند دهى به او و روى
آوردن به او براى خشنودى خدا، خوددارى مكن پس اگر فرمانبردار خدا گرديد و [فرمان]
خدا را به نيكى پاسخ داد و گر نه مىبايست خدا در نزد تو از برادرت برگزيدهتر
[مقدمتر] و گراميتر باشد.
25- و امّا حقّ آن كه به تو نعمت رهايى از
بردگى داده اين است كه بدانى او دارايىاش را براى [رهايى] تو خرج كرده و از
خوارى بردگى و اضطراب آن رهانيده و به بزرگى آزادگى و آرامش آن رسانده و از بند
بردگى آزاد كرده و حلقههاى زنجير بندگى را از دست و پايت گشوده و رايحه بزرگى را
به مشامت رسانده و از زندان درماندگى برونت آورده و سختى را از تو دور ساخته و زبان عدالت را برايت به سخن آورده و تمام دنيا را براى تو
روا ساخته و تو را سرور خويش گردانيده و از بند، رهايت نموده و براى عبادت
پروردگارت تو را آسوده گردانيده و براى آزادى تو كسرى دارايى را متحمل شده؛ پس
بدان كه او پس از خويشانت در زندگى و مرگت از همه كس به تو نزديكتر است و در مدد
و يارى و همكارى در راه خدا، از همه كس سزاوارتر است. پس تا او نيازمند توست،
خويشتن را بر او ترجيح مده.
26- و امّا حقّ آن كس كه تو او را آزاد كردهاى
اين است كه بدانى به راستى خداوند تو را پشتيبان و نگهدار و ياور و پناهگاه او
ساخته و او را دستاويز و سببى ميان تو و خويش قرار داده و نيكوست كه تو را از آتش
دوزخ دور سازد. پس پاداش پشتيبانى تو در آخرت مىباشد و در اين دنيا اگر خويشاوندى
نداشته باشد، به خاطر جبران مالت كه براى او صرف كردهاى و پس از پرداخت مالت، به
انجام حقّش به پا خاستهاى، از او ارث مىبرى؛ پس اگر حقّش را به انجام نرسانى بيم
آن مىرود كه ميراثش بر تو روا نباشد. و لا قوّة الّا باللَّه.
27- و امّا حقّ آن كس كه به تو نيكى كرده اين
است كه او را سپاس دارى و نيكىاش را ياد كنى و سخنى پسنديده را در باره او [در
ميان مردم] شايع كنى و در خلوت ميان خويش و خداى سبحان، خالصانه دعايش كنى؛ چرا
كه به راستى چون اين گونه كردى در نهان و آشكار، سپاسش گزاردهاى و سپس اگر توان
جبران نيكى او را دارى، پس تلافى نما، و گر نه در صدد جبران باش و براى تلافى،
خويش را آماده دار.
28- و امّا حقّ اذان گو اين است كه بدانى او تو
را به ياد پروردگارت مىاندازد و به نصيب و سهمت [از عبادت] فرا مىخواند و از
برترين مددكاران تو در انجام وظيفهاى [نماز] است كه خداوند بر تو واجب نموده است
پس او را بسان سپاسدارى از نيكوكننده بر تو، سپاسگزار و اگر در [نگاه كردن او] به
خانهات [از روى مناره] به او بدبينى، نبايد در كار الهى او، بدو بدبين باشى و
بدانى كه او بىترديد ارزانى خداوند بر توست؛ پس، در هر حال با شكرگزارى از
پروردگار در مورد او، با نعمت خداوند، نيك رفتارى نما. و لا قوّة الّا باللَّه.
29- و
امّا حقّ پيش نمازت اين است كه بدانى او واسطه ميان تو و خدا و نماينده تو در نزد
خداوند مىباشد؛ و او از جانب تو سخن مىگويد و تو از جانب او سخن نمىگويى. براى
تو دعا مىكند و تو برايش دعا نمىكنى و براى تو [از خداوند چيزى را] خواستار
مىشود و تو در مورد او [چيزى را] خواستار نمىشوى و تو را از اضطراب ايستادن در
نزد خداى و خواستار شدن از او بىنياز مىكند و تو او را در اين كار بىنياز
نمىسازى؛ پس اگر در بخشى از اين وظائف، كم كارى باشد بر دوش اوست و نه تو و
چنانچه گناهكار باشد، تو شريك گناه او نيستى و او افزون بر تو چيزى، ندارد؛ پس تو
را در پناه خويش گرفته و با نمازش، نماز تو را محافظت كرده است؛ پس او را بر اين
كار سپاس بگزار. و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه.
30- و امّا حقّ همنشين تو اين است كه با او نرم
رويى و پاك خوئى نمايى و در سخن پردازى انصاف دهى و چون خواستى [در هنگام گفتگو]
از او چشم بردارى، در چشم بردارى خويش زياده روى نكنى و در سخن پردازى، فهماندن به
او را بخواهى؛ پس اگر تو به ديدنش رفتى و همنشين او شدى در برخاستن از نزد او،
اختيار دارى و اگر او، همنشين تو شد، او نيز در برخاستن اختيار دارد ولى تو بدون
اجازه او بلند نشو. و لا قوّة إلّا باللَّه.
31- و امّا حقّ همسايه نگاهدارى از [حق و
اموال] او در غيابش و ارجمند دارى او در حضورش و مدد دهى و يارى رسانى در حضور و
غيابش مىباشد و عيبش را نجوى و براى آگاهى از بدى او جستجو نكن؛ پس اگر ناخواسته
و بدون تلاش، بديش را دانستى بر دانسته خويش، حصارى استوار و پردهاى پوشاننده باش
آن گونه كه چون نيزهها آن دل راز دار را بشكافند به آن دست نيابند.
آنگاه كه او بىخبر است، بر آنچه عليه اوست گوش
نسپار، در سختى او را رها نكن و هنگامه نعمت بر او رشك نورز. از لغزش او گذشت كن و
نادرستىاش را ببخش، اگر با تو جاهلانه رفتار كرد، بردبارى خويشتن را از او مضايقه
منما و با او سازگارى كن تا بدزبانى را از او دور سازى و نيرنگ اندرز گوى دروغين
را در باره او بىاثر كن و با بزرگى و ارجمندى با او برخورد كن. و لا حول و لا
قوّة الّا باللَّه.
32- و
امّا حقّ دوست اين است كه تا آنجا كه مىتوانى با او نيك برخورد و نيكو رفتار باش
و چون نتوانستى از انصاف خارج نشو و ارجمندش دار آنسان كه تو را ارج مىنهد و نگاه
دارش آن گونه كه نگاهت مىدارد و در كارى پسند، بر تو پيشى نگيرد و چون پيش افتاد،
جبرانش كن و در دوستى در خور او كم كارى نكن، پند دهى و نگهدارى و مدد بر بندگى
پروردگارش و يارى دهى بر ترك نافرمانى خدايش را برخوردت لازم بدان؛ آنگاه بر او
رحمت باش و نه زحمت. و لا قوّة الّا باللَّه.
33- و امّا حقّ شريك اين است كه در نبودش، كارش
را انجام دهى و چون باشد پا به پاى او، تلاش كنى و بدون توجه به خواسته او، تصميم
نگيرى و بدون نظر خواهى از او، [خواستهات را] به انجام نرسانى و دارايىاش را
نگهدارى و در فزون و اندك بر او خيانت نكنى چرا كه به ما رسيده: تا آن زمان كه دو
شريك به يك ديگر خيانت نكنند دست [عنايت] خدا بر ايشان است. و لا قوّة الّا
باللَّه.
34- و امّا حقّ دارايى اين است كه آن را جز از
راه پسند و روا برنگيرى و از آن جز در راه روا، استفاده نكنى و آن را به ناشايست
نكشانى و از جايگاههايش، خارج مسازى و چون دارايى تو از آن خداست جز در راه و
خواست او و سببى براى [نزديكى] به خداوند به كار مگيرى و دارايىات را به جاى
خويشتن براى آن كس كه چه بسا سپاست ندارد، برنگزينى و نيكوست كه دارايىات را به
وسيله نافرمانى و ترك اطاعت پروردگار، به ارث نگذارى كه وارث را بر نافرمانى خدا
يارى رساندهاى و يا اگر وارث با دارايى تو، كارى شايسته و نيكو انجام دهد تا بدين
وسيله، فرمان پذيرى خدا را بكند، وارث سود برد و تو گناه و حسرت و پشيمانى و
پيامدهايش را به دنبال كشى.
35- و امّا حقّ بستان كار تو اين است كه اگر
توانگرى، طلبش را بدهى و برآورده سازى و او را بىنياز كنى و او را سر ندوانى و
امروز و فردا نكنى؛ چرا كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «امروز و
فردا كردن توانگر در پرداخت بدهى ستم است» و اگر تهيدست بودى او را با نيك سخنى،
خرسند نما و از او به نيكى فرصت بخواه و با خوش برخوردى او را، از خود بازگردان و بر از دست رفتن دارايىاش [كه به تو قرض داده]، برخورد
ناپسند [خودت را] ميفزاى؛ چرا كه اين رفتار، پست پيشهگى است. و لا قوّة الّا
باللَّه.
36- و امّا حقّ آن كس كه با او نشست و برخاست
دارى اين است كه او را فريب ندهى و با او ناراستى نكنى و به او دروغ نگويى و مكر
نورزى و در راه دوستت همچون دشمنى كه بىملاحظه است، سنگ اندازى نكنى و چون به تو
اعتماد كرد تا توانى برايش تلاش نمايى و بدانى كه مكرورزى با كسى كه به تو اطمينان
نموده بسان خوردن رباست. و لا قوّة الّا باللَّه.
37- و امّا حقّ خصمى كه بر عليه تو اقامه دعوى
كرده اين است كه اگر اقامه دعوى او به درستى است، دليلش را نقض و ادعايش را بىاثر
مكنى و به سود او، دشمن خودت گردى و بر آن داورى كنى و بدون شهادت گواهان، بر حقّ
او گواهى دهى؛ چرا كه اين گونه رفتار حقّ خدا بر توست و چنانچه، ادعاى او نادرست
بود، با او مدارا كنى و [از كرده خود نزد خدا] بيمناكش سازى و به دين خودش سوگندش
دهى و با ياد آورى خداوند، گران رفتارى او را درهمشكنى و خود سخن بيهوده و ناصواب
را وارهانى كه اين بيهودهگويى نه تنها دشمنورزى خصم تو را باز ندارد بلكه تو را
به گناه او گرفتار كند و شمشير عداوتش را بر تو تيز كند؛ چرا كه سخن ناپسند شرّ را
برانگيزد و سخن پسند شرّ را براندازد. و لا قوّة الّا باللَّه.
38- و امّا حقّ خصمى كه تو عليه او اقامه دعوى
كردهاى اين است كه اگر عليه او به درستى اقامه دعوى كردهاى، براى بيان ادعاى
[خودت] پسنديده سخن بگويى؛ زيرا شنيدن [و تحمل] ادعا برخوانده [آن كس كه عليه او
ادعايى شده] سخت مىباشد و دليل خويش را با نرم رفتارى و مداراگونهترين حالت و
واضحترين گفتار و نيكوترين روش بيان كنى و او با درگيرى و قيل و قال، تو را از
دليلت دور نسازد آن گونه دليلت از دست رود و ديگر نتوانى به دست آورى. و لا قوّة
الّا باللَّه.
39- و امّا حقّ آن كس كه جوياى تدبير و نظر
توست اين است كه اگر تدبير نيكويى يافتى در پند دهى به او تلاش كنى و آنچه مىدانى به او بنمايانى، آنسان كه اگر جاى او بودى،
همان گونه عمل مىكردى و اين رهنمود دادن مىبايست با نيكوئى و نرم خويى باشد چرا
كه نرم خويى، اندوه را بدر كند و سختگيرى، هم دلى را گريزان سازد و چنانچه تدبيرى
براى او نيافتى ولى كسى را مىشناسى كه به نظر او اطمينان دارى و خودت، رهنمود او
را مىپسندى، او را به آن شخص راهنمايى كنى و نشان بدهى پس در اين صورت در
خيرخواهى به او كوتاهى نكردهاى و در نيكى رسانى بدو كم كارى ننمودهاى. و لا حول و
لا قوّة الّا باللَّه.
40- و امّا حقّ مشاور تو اين است كه در نظرى كه
بر وفق مراد تو نيست و او به تو مشاوره داده است، متّهمش نكنى چرا كه به راستى اين
ناهماهنگى بين نظر او و تو، همان گوناگونى و اختلاف بين نظرات مردم است. پس اگر به
راهنمايى او بدگمانى، مختار مىباشى ولى متّهم كردن كسى كه به عقيده تو سزاوار
مشاوره بوده، شايسته نيست و براى اين كه نظرش را به تو نمايانده و به نيكى به تو
مشاوره داده است، سپاسداريش را وامگذارى و چون نظرى مناسب خواست تو داد، خدا را
شكر كنى و اين نظر را با سپاسگزارى از برادرت قبول نمايى و در پى فرصتى باشى كه
اگر از تو مشاورهاى خواست همان گونه جبران نمايى. و لا قوّة الّا باللَّه.
41- و امّا حقّ اندرزجوى تو اين است كه تا بدان
جا كه سزاوار اوست و تاب مىآورد، پندش دهى و آن گونه سخن گويى كه به گوشش نيكو
آيد و توان فهمش را داشته باشد؛ چرا كه هر عقلى شايسته نوعى از سخن است كه آن را
بفهمد و متوجّه شود ولى مىبايست شيوهات مهرورزى باشد. و لا قوّة الّا باللَّه.
42- و امّا حقّ اندرزگوى تو اين است كه براى او
افتادگى كنى و از چشمه پندش، دلت را سيراب كنى و بدو گوش بدارى تا پندش را بدانى؛
آنگاه در پندش انديشه نمايى؛ پس چنانچه به درستى پندت داده خدا را سپاس بگزارى و
از او پذيرا باشى و ارزش رهنمودش را بدانى و اگر تو را رهنمودى نادرست داده با او،
با محبّت برخورد كنى
و متّهمش نسازى و بدانى كه او در پند دهى به تو
كم كارى ننموده است جز آن كه به خطا رفته، مگر اينكه به ديده تو، او در خور تهمت
باشد كه به هيچ وجه سخنى از او را ارزشمند مدارى. و لا قوّة الّا باللَّه.
43- و امّا حقّ سالمند اين است كه احترام سنّش
را داشته باشى و اگر از فضيلتمندان باشد با پيشى داشتن او، اسلامش را بزرگ دارى و
با او به كشمكش نپردازى و در راه، جلو نروى و از او پيش نيفتى و با او نابخردى
نكنى و اگر او با تو نابخردى كرد شكيبايى نمايى و به احترام اسلام و سالمندىاش،
او را بزرگ دارى، چرا كه به راستى حقّ سالمندى به قدر اسلام است. و لا قوّة الّا
باللَّه.
44- و امّا حقّ خردسال محبّت كردن به او و
پرورش و آموزش او و بخشش او و اغماض بر او و نرم خويى با او و يارى او و پرده پوشى
خطاهاى كودكى اوست. چرا كه اين، باعث توبه است و با او مدارا نمايى و سر به سر او
مگذارى زيرا اين روش به رشد و بزرگ شدن او نزديكتر است.
45- و امّا حقّ گدا اين است كه اگر راستگويش
مىدانى و توان برطرف كردن نيازش را دارى، به او بدهى [و در رفع نيازمندىاى] كه
بر سرش آمده دعايش كنى و در خواسته او ياريش كنى و چنانچه در راستگويىاش شك دارى
و به او بدگمانى و نمىخواهى كمكش كنى در امان نيستى كه شايد اين بدگمانى به گدا
مكر شيطان است كه خواسته تو را از سهم پاداشت باز دارد و ميان تو و نزديكى به
پروردگارت فاصله اندازد و با ديده اغماض او را واگذارى و به نيكويى، عطايش كنى و
اگر بر بدبينى نسبت به او، بر خودت چيره شدى و با آن كه نسبت به او به ذهنت گمانى
[بد] خطور كرده بود به او چيزى عطا كردى، اين كار تو، از راسخترين كارهاست.
46- و امّا حقّ آن كس كه از او چيزى بخواهند
اين است كه اگر چيزى بخشيد با سپاسدارى و قدردانى، بخشش او پذيرفته گردد و چون
چيزى نداد عذرش پذيرفته شود و به او نيك گمان باش و بدان كه اگر مضايقه كرد از
مالش مضايقه نموده است و ملامتى بر او در حفظ مالش نيست و اگر چه ستم پيشگى است؛
زيرا انسان بسيار ستم پيشه و ناسپاس است.
47- و
امّا حقّ كسى كه خداوند بوسيله او و توانايىاش تو را شاد نموده پس اگر او قصد شاد
نمودن تو را داشته نخست خداى را سپاس بگزار و آنگاه به اندازه شايستگىاش، با
پاداش دادن، از او قدردانى كن و نيك آغازى او را تلافى كنى و در صدد جبران [كار]
او باشى و چنانچه قصد شاد نمودن تو را نداشت خدا را سپاس بگزارى و از او تشكّر كنى
و بدانى كه اين شاد شدن تو از اوست و اين شادمانى مخصوص توست و او را از آن رو كه
سببى از اسباب نعمتهاى خداوند است دوستش بدارى و از اين پس نيك خواه او باشى؛ چرا
كه اسباب نعمتها در هر كجا كه باشند و اگر چه قصدى نداشته باشند، خير و بركت
هستند. و لا قوّة الّا باللَّه.
48- و امّا حقّ كسى كه دست تقدير، با گفتار و
يا كردار كسى، به تو بدى كرده اين است كه اگر او، خود، خواهان بدى كردن بود، پس
گذشت نمودن از مردمى از اين دست، كه موجب بازدارندگى و خوش برخوردى است، نيكوتر
است. چرا كه خداوند مىفرمايد: «و هر كه پس از ستم [ديدن] خود، يارى جويد و
انتقام [گيرد] راه [نكوهشى] بر ايشان نيست- تا بدان جا كه- از اراده قوى در
كارهاست». [شورى (42)، آيه 41 و 43] و خداى عزّ و جلّ فرمود: «و اگر عقوبت كرديد
همان گونه كه مورد عقوبت قرار گرفتهايد، متجاوز را به عقوبت رسانيد و اگر صبر
كنيد البته آن براى شكيبايان بهتر است». [نحل (16)، آيه 126]. اين، در صورت عمدى
است، پس اگر عمدى نبود، به قصد انتقامجويى بر او ستم روا مدارى تا او را به خطاى
غير عمد، از قصد كيفر دهى و با او مهربانى كنى تا به نيكوترين برخوردى كه مىتوانى
پاسخش داده باشى. و لا قوّة الّا باللَّه.
49- و امّا حقّ عموم هم كيشان تو، خوش نيّتى و
مهربانى شامل همگان، نرم رفتارى با بدرفتاران، انس و الفت با دينداران، تلاش براى
اصلاح امور آنان، سپاسگزارى از خوش رفتاران با خود و با تو؛ زيرا خوش رفتارى با
خودش، يك نوع خوش رفتارى با تو نيز به حساب مىآيد كه در واقع او با اين رفتارش از
آزار تو خوددارى كرده و زحمتى به تو نداده و خودش را حفظ كرده است؛ پس براى همگان
دعا كن و به يارى همه پرداز و در مقايسه با خود براى يكايك آنها موقعيّتى را مدّ
نظر دار، كهنسال آنان را به جاى پدر و خردسالشان را به جاى فرزند و ميانسالشان را
به جاى برادر خود در نظر دار و هر كدام نزد تو آمدند با لطف و محبّت به دلجويى
آنان پرداز و به كارشان رسيدگى نما و حقوق برادرى را به خوبى رعايت كن.
50- و
امّا حقّ اهل ذمّه، حكم در باره آنان چنين است كه از آنها بپذيرى آنچه را خدا
پذيرفته است و به آن ذمّه و پيمانى كه خدا براى آنها مقرّر داشته پايبند باشى و در
آنچه از آنها خواسته شده و مجبورند همان طور رفتار نمايند، طبق همان قرار داد بايد
با آنها سخن گويى و در برخوردهايى كه با يك ديگر داريد به حكم خدا بايد عمل كنى و
با توجّه به اينكه آنها در پناه تو و ذمّه خدا و رسول اويند نبايد بر آنها ستم
نمايى؛ زيرا به ما رسيده است كه [پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله] فرمود:
«هر كس بر منعقدكننده پيمانى ستم نمايد، من
دشمن اويم». پس از خدا پروا كن. و لا حول
و لا قوّة الّا باللَّه.
اين پنجاه حقّ است كه تو را احاطه نموده و براى
تو خارج شدن از اين حيطه گسترده امكان پذير است و رعايت آنها بر تو واجب است و
تحقّق بخشيدن به آنها بر تو لازم است و در اين كار استعانت از خداوند- جلّ ثناؤه-
بايد باشد. و لا حول و لا قوّة الّا
باللَّه وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ
رَبِّ الْعالَمِينَ.
________________________________________
ابن شعبه، حسن بن على - حسن زاده، صادق، تحف العقول / ترجمه حسن زاده، 1جلد،
انتشارات آل عليّ عليه السلام - قم، چاپ: اول، 1382ش. صفحه 445
رسالته ع المعروفة برسالة الحقوق «1»
اعْلَمْ رَحِمَكَ اللَّهُ أَنَّ
لِلَّهِ عَلَيْكَ حُقُوقاً مُحِيطَةً بِكَ فِي كُلِّ حَرَكَةٍ تَحَرَّكْتَهَا أَوْ
سَكَنَةٍ سَكَنْتَهَا أَوْ مَنْزِلَةٍ نَزَلْتَهَا أَوْ جَارِحَةٍ قَلَبْتَهَا وَ
آلَةٍ تَصَرَّفْتَ بِهَا بَعْضُهَا أَكْبَرُ مِنْ بَعْضٍ وَ أَكْبَرُ حُقُوقِ
اللَّهِ عَلَيْكَ مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْ حَقِّهِ
الَّذِي هُوَ أَصْلُ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَفَرَّعَ ثُمَّ أَوْجَبَهُ عَلَيْكَ
لِنَفْسِكَ مِنْ قَرْنِكَ إِلَى قَدَمِكَ عَلَى اخْتِلَافِ جَوَارِحِكَ فَجَعَلَ
لِبَصَرِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِسَمْعِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِلِسَانِكَ
عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِيَدِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِرِجْلِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ
لِبَطْنِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِفَرْجِكَ عَلَيْكَ حَقّاً فَهَذِهِ الْجَوَارِحُ
السَّبْعُ الَّتِي بِهَا تَكُونُ الْأَفْعَالُ ثُمَّ جَعَلَ عَزَّ وَ جَلَّ
لِأَفْعَالِكَ عَلَيْكَ حُقُوقاً فَجَعَلَ لِصَلَاتِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ
لِصَوْمِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِصَدَقَتِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِهَدْيِكَ
عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِأَفْعَالِكَ عَلَيْكَ حَقّاً ثُمَّ تَخْرُجُ الْحُقُوقُ
مِنْكَ إِلَى غَيْرِكَ مِنْ ذَوِي الْحُقُوقِ الْوَاجِبَةِ عَلَيْكَ وَ
أَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حُقُوقُ أَئِمَّتِكَ ثُمَّ حُقُوقُ رَعِيَّتِكَ ثُمَّ
حُقُوقُ رَحِمِكَ فَهَذِهِ حُقُوقٌ يَتَشَعَّبُ مِنْهَا حُقُوقٌ فَحُقُوقُ
أَئِمَّتِكَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حَقُّ سَائِسِكَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ
سَائِسِكَ بِالْعِلْمِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِكَ بِالْمِلْكِ وَ كُلُّ سَائِسٍ
______________________________
(1). رواها الصدوق في الخصال مع اختلاف و في الفقيه أيضا عن أبي حمزة الثمالى
قال: هذه رسالة على بن الحسين عليهما السلام إلى بعض أصحابه و نقله المحدث النوريّ
رحمه اللّه في المستدرك ج 2 ص 274 عن التحف قائلا بعده: قلت: قال السيّد عليّ بن
طاوس في فلاح السائل: و روينا باسنادنا في كتاب الرسائل عن محمّد بن يعقوب الكليني
بإسناده إلى مولانا زين العابدين عليه السلام أنه قال: فاما حقوق الصلاة فأن تعلم
أنّها وفادة ... و ساق مثل ما مر عن تحف العقول و منه يعلم أن هذا الخبر الشريف
المعروف بحديث الحقوق مرويّ في رسائل الكليني على النحو المروى في التحف لا على
النحو الموجود في الفقيه و الخصال و الظاهر لكل من له انس بالاحاديث أن المروى في
الفقيه و الخصال مختصر ممّا في التحف و احتمال التعدّد في غاية البعد و يؤيد
الاتّحاد أن النجاشيّ قال في ترجمة أبى حمزة: و له رسالة الحقوق عن عليّ بن الحسين
عليهما السلام أخبرنا أحمد بن على قال حدّثنا الحسن بن حمزة قال: حدّثنا عليّ بن
إبراهيم عن أبيه عن محمّد بن الفضيل عن أبي حمزة عن على بن الحسين عليهما السلام و
هذا السند أعلى و أصح من طريق الصدوق (ره) في الخصال إلى آخر ما قاله رحمه اللّه و
قد أشرنا إلى بعض موارد الاختلاف في الهامش.
إِمَامٌ «1» وَ حُقُوقُ رَعِيَّتِكَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَيْكَ
حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّ
الْجَاهِلَ رَعِيَّةُ الْعَالِمِ وَ حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْمِلْكِ مِنَ
الْأَزْوَاجِ وَ مَا مَلَكْتَ مِنَ الْأَيْمَانِ «2» وَ
حُقُوقُ رَحِمِكَ كَثِيرَةٌ مُتَّصِلَةٌ بِقَدْرِ اتِّصَالِ الرَّحِمِ فِي
الْقَرَابَةِ فَأَوْجَبُهَا عَلَيْكَ حَقُّ أُمِّكَ ثُمَّ حَقُّ أَبِيكَ ثُمَّ
حَقُّ وُلْدِكَ ثُمَّ حَقُّ أَخِيكَ ثُمَّ الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَبُ وَ
الْأَوَّلُ فَالْأَوَّلُ ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاكَ الْمُنْعِمِ عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ
مَوْلَاكَ الْجَارِيَةِ نِعْمَتُكَ عَلَيْهِ ثُمَّ حَقُّ ذِي الْمَعْرُوفِ
لَدَيْكَ ثُمَّ حَقُّ مُؤَذِّنِكَ بِالصَّلَاةِ ثُمَّ حَقُّ إِمَامِكَ فِي
صَلَاتِكَ ثُمَّ حَقُّ جَلِيسِكَ ثُمَّ حَقُّ جَارِكَ ثُمَّ حَقُّ صَاحِبِكَ ثُمَّ
حَقُّ شَرِيكِكَ ثُمَّ حَقُّ مَالِكَ ثُمَّ حَقُّ غَرِيمِكَ الَّذِي تُطَالِبُهُ
ثُمَّ حَقُّ غَرِيمِكَ الَّذِي يُطَالِبُكَ ثُمَّ حَقُّ خَلِيطِكَ ثُمَّ حَقُّ
خَصْمِكَ الْمُدَّعِي عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِكَ الَّذِي تَدَّعِي عَلَيْهِ
ثُمَّ حَقُّ مُسْتَشِيرِكَ ثُمَّ حَقُّ الْمُشِيرِ عَلَيْكَ ثُمَّ حَقُّ
مُسْتَنْصِحِكَ ثُمَّ حَقُّ النَّاصِحِ لَكَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَكْبَرُ
مِنْكَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْكَ ثُمَّ حَقُّ سَائِلِكَ ثُمَّ حَقُّ
مَنْ سَأَلْتَهُ ثُمَّ حَقُّ مَنْ جَرَى لَكَ عَلَى يَدَيْهِ مَسَاءَةٌ بِقَوْلٍ
أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَسَرَّةٌ بِذَلِكَ بِقَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ عَنْ تَعَمُّدٍ مِنْهُ
أَوْ غَيْرِ تَعَمُّدٍ مِنْهُ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِكَ عَامَّةً ثُمَّ حَقُّ
أَهْلِ الذِّمَّةِ «3» ثُمَّ الْحُقُوقُ الْجَارِيَةُ بِقَدْرِ
عِلَلِ الْأَحْوَالِ وَ تَصَرُّفِ الْأَسْبَابِ فَطُوبَى لِمَنْ أَعَانَهُ اللَّهُ
عَلَى قَضَاءِ مَا أَوْجَبَ عَلَيْهِ مِنْ حُقُوقِهِ وَ وَفَّقَهُ وَ سَدَّدَهُ
فَأَمَّا حَقُاللَّهِالْأَكْبَرُ فَإِنَّكَ تَعْبُدُهُ لَا تُشْرِكُ بِهِ
شَيْئاً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ بِإِخْلَاصٍ جَعَلَ لَكَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ
يَكْفِيَكَ أَمْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ يَحْفَظَ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْهَا «4» وَ أَمَّا حَقُّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ فَأَنْ تَسْتَوْفِيَهَا
فِي طَاعَةِ اللَّهِ فَتُؤَدِّيَ إِلَى لِسَانِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى سَمْعِكَ
حَقَّهُ وَ إِلَى بَصَرِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى يَدِكَ حَقَّهَا وَ إِلَى رِجْلِكَ
حَقَّهَا وَ إِلَى بَطْنِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى فَرْجِكَ حَقَّهُ وَ تَسْتَعِينَ
بِاللَّهِ عَلَى ذَلِكَ وَ أَمَّا حَقُّ اللِّسَانِ فَإِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا «5» وَ تَعْوِيدُهُ عَلَى الْخَيْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَى
الْأَدَبِ-
______________________________
(1). السائس: القائم بأمر و المدبر له.
(2). في الخصال بدون «من».
(3). في الخصال و الفقيه [ثم حقّ أهل ملتك عليك، ثمّ حقّ أهل ذمّتك].
(4). كذا و الظاهر «منهما».
(5). الخنى: الفحش من الكلام.
وَ
إِجْمَامُ «1» هُ إِلَّا لِمَوْضِعِ الْحَاجَةِ وَ
الْمَنْفَعَةِ لِلدِّينِ وَ الدُّنْيَا وَ إِعْفَاؤُهُ عَنِ الْفُضُولِ
الشَّنِعَةِ الْقَلِيلَةِ الْفَائِدَةِ الَّتِي لَا يُؤْمَنُ ضَرَرُهَا مَعَ
قِلَّةِ عَائِدَتِهَا وَ يُعَدُّ شَاهِدَ الْعَقْلِ وَ الدَّلِيلَ عَلَيْهِ وَ
تَزَيُّنُ الْعَاقِلِ بِعَقْلِهِ حُسْنُ سِيرَتِهِ فِي لِسَانِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ وَ أَمَّا حَقُّ
السَّمْعِ فَتَنْزِيهُهُ عَنْ أَنْ تَجْعَلَهُ طَرِيقاً إِلَى قَلْبِكَ إِلَّا
لِفُوَّهَةٍ كَرِيمَةٍ تُحْدِثُ فِي قَلْبِكَ خَيْراً أَوْ تَكْسِبُ خُلُقاً
كَرِيماً فَإِنَّهُ بَابُ الْكَلَامِ إِلَى الْقَلْبِ يُؤَدِّي إِلَيْهِ ضُرُوبُ
الْمَعَانِي عَلَى مَا فِيهَا مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «2» وَ أَمَّا حَقُّ بَصَرِكَ فَغَضُّهُ عَمَّا لَا يَحِلُّ
لَكَ وَ تَرْكُ ابْتِذَالِهِ إِلَّا لِمَوْضِعِ عِبْرَةٍ تَسْتَقْبِلُ بِهَا
بَصَراً أَوْ تَسْتَفِيدُ بِهَا عِلْماً فَإِنَّ الْبَصَرَ بَابُ الِاعْتِبَارِ «3» وَ أَمَّا حَقُّ رِجْلَيْكَ فَأَنْ لَا تَمْشِيَ بِهِمَا
إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لَكَ وَ لَا تَجْعَلَهُمَا مَطِيَّتَكَ فِي الطَّرِيقِ
الْمُسْتَخِفَّةِ بِأَهْلِهَا فِيهَا فَإِنَّهَا حَامِلَتُكَ وَ سَالِكَةٌ بِكَ
مَسْلَكَ الدِّينِ وَ السَّبْقِ لَكَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «4» وَ
أَمَّا حَقُّ يَدِكَ فَأَنْ لَا تَبْسُطَهَا إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لَكَ فَتَنَالَ
بِمَا تَبْسُطُهَا إِلَيْهِ مِنَ اللَّهِ الْعُقُوبَةَ فِي الْأَجَلِ وَ مِنَ
النَّاسِ بِلِسَانِ اللَّائِمَةِ فِي الْعَاجِلِ وَ لَا تَقْبِضَهَا مِمَّا
افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهَا وَ لَكِنْ تُوَقِّرَهَا بِقَبْضِهَا عَنْ كَثِيرٍ
مِمَّا يَحِلُّ لَهَا وَ بَسْطِهَا إِلَى كَثِيرٍ مِمَّا لَيْسَ عَلَيْهَا فَإِذَا
هِيَ قَدْ عُقِلَتْ وَ شُرِّفَتْ فِي الْعَاجِلِ «5»
وَجَبَ لَهَا حُسْنُ الثَّوَابِ فِي الْآجِلِ «6»-
______________________________
(1). في بعض النسخ [اجماعه]. و في بعضها [حله بالآداب و اجمامه]. و في
الخصال و من لا يحضره الفقيه بعد قوله: «و تعويده الخير» هكذا [و ترك فضول التي لا
فائدة فيها و البر بالناس و حسن القول فيهم]. انتهى.
(2). فيهما [تنزيهه عن سماع الغيبة و سماع ما لا يحل سماعه].
(3). في بعض النسخ [تعتقد بها علما]. و فيهما [أن تغضه عما لا يحل لك و تعتبر
بالنظر به].
(4). فيهما [ان لا تمشى بهما إلى ما لا يحل لك، فيهما تفف على الصراط فانظر أن
لا تزل بك فتردى في النار].
(5). أي عذاب الدنيا و الآخرة أما الدنيا فلسان اللائمة من الناس و أمّا
الآخرة فعقوبة اللّه.
(6). فيهما [أن لا تبسطها إلى ما لا يحل لك].
وَ
أَمَّا حَقُّ بَطْنِكَ فَأَنْ لَا تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِقَلِيلٍ مِنَ الْحَرَامِ
وَ لَا لِكَثِيرٍ وَ أَنْ تَقْتَصِدَ لَهُ فِي الْحَلَالِ وَ لَا تُخْرِجَهُ مِنْ
حَدِّ التَّقْوِيَةِ إِلَى حَدِّ التَّهْوِينِ وَ ذَهَابِ الْمُرُوَّةِ وَ ضَبْطُهُ
إِذَا هَمَّ بِالْجُوعِ وَ الظَّمَإِ «1»
فَإِنَّ الشِّبَعَ الْمُنْتَهِيَ بِصَاحِبِهِ إِلَى التُّخَمِ مَكْسَلَةٌ وَ
مَثْبَطَةٌ وَ مَقْطَعَةٌ عَنْ كُلِّ بِرٍّ وَ كَرَمٍ وَ إِنَّ الرَّيَّ
الْمُنْتَهِيَ بِصَاحِبِهِ إِلَى السُّكْرِ مَسْخَفَةٌ وَ مَجْهَلَةٌ وَ
مَذْهَبَةٌ لِلْمُرُوَّةِ «2» وَ أَمَّا حَقُّ فَرْجِكَ فَحِفْظُهُ مِمَّا
لَا يَحِلُّ لَكَ وَ الِاسْتِعَانَةُ عَلَيْهِ بِغَضِّ الْبَصَرِ فَإِنَّهُ مِنْ
أَعْوَنِ الْأَعْوَانِ وَ كَثْرَةِ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ التَّهَدُّدِ لِنَفْسِكَ
بِاللَّهِ وَ التَّخْوِيفِ لَهَا بِهِ وَ بِاللَّهِ الْعِصْمَةُ وَ التَّأْيِيدُ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِهِ «3».
ثم حقوق الأفعال
فَأَمَّا حَقُّ الصَّلَاةِ فَأَنْ
تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَةٌ إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّكَ قَائِمٌ بِهَا بَيْنَ
يَدَيِ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِكَ كُنْتَ خَلِيقاً أَنْ تَقُومَ فِيهَا
مَقَامَ الذَّلِيلِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الْخَائِفِ الرَّاجِي الْمِسْكِينِ
الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ مَنْ قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ بِالسُّكُونِ وَ
الْإِطْرَاقِ «4» وَ خُشُوعِ الْأَطْرَافِ وَ لِينِ
الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ الْمُنَاجَاةِ لَهُ فِي نَفْسِهِ وَ الطَّلَبِ إِلَيْهِ فِي
فَكَاكِ رَقَبَتِكَ الَّتِي أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُكَ وَ اسْتَهْلَكَتْهَا
ذُنُوبُكَ وَ لا قُوَّةَ
إِلَّا بِاللَّهِ «5» وَ أَمَّا حَقُّ الصَّوْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ
أَنَّهُ حِجَابٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِكَ وَ سَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ وَ
فَرْجِكَ وَ بَطْنِكَ لِيَسْتُرَكَ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ هَكَذَا جَاءَ فِي
الْحَدِيثِ الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ «6»-
______________________________
(1). التهوين: الاستخفاف. يقال: هوّن الشيء: استخفّ به.
(2). المجهلة ما يحملك على الجهل. و فيهما [أن لا تجعله وعاء للحرام و لا تزيد
على الشبع].
(3). لعل المراد أن حفظ الفرج ممّا لا يحل يكون بكثرة ذكر الموت و تهديد النفس
و تخويفها.
و فيهما [و حقّ فرجك أن تحصنه عن الزنا و تحفظه من أن ينظر إليه].
(4). فيهما [المعظم لمن كان بين يديه بالسكون و الوقار و تقبل عليها بقلبك و
تقيمها بحدودها و حقوقها]. انتهى. و أطرق الرجل: أرخى عينيه فينظر إلى الأرض. و في
بعض النسخ [مع الاطراق].
(5). ليس في الكتاب هنا ذكر حقّ الحجّ و فيهما [و حقّ الحجّ أن تعلم أنّه
وفادة إلى ربك و فرار من ذنوبك و به قبول توبتك و قضاء الفرض الذي أوجبه اللّه
عليك].
(6). فيهما بعد قوله: «من النار»: [فان ترك الصوم خرقت ستر اللّه عليك].
انتهى.
فَإِنْ
سَكَنَتْ أَطْرَافُكَ فِي حَجَبَتِهَا «1»
رَجَوْتَ أَنْ تَكُونَ مَحْجُوباً وَ إِنْ أَنْتَ تَرَكْتَهَا تَضْطَرِبُ فِي
حِجَابِهَا وَ تَرْفَعُ جَنَبَاتِ الْحِجَابِ فَتَطَّلِعُ إِلَى مَا لَيْسَ لَهَا
بِالنَّظْرَةِ الدَّاعِيَةِ لِلشَّهْوَةِ وَ الْقُوَّةِ الْخَارِجَةِ عَنْ حَدِّ
التَّقِيَّةِ لِلَّهِ لَمْ تَأْمَنْ أَنْ تَخْرِقَ الْحِجَابَ وَ تَخْرُجَ مِنْهُ
وَ لا قُوَّةَ إِلَّا
بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ
الصَّدَقَةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا ذُخْرُكَ عِنْدَ رَبِّكَ وَ وَدِيعَتُكَ
الَّتِي لَا تَحْتَاجُ إِلَى الْإِشْهَادِ «2»
فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِكَ كُنْتَ بِمَا اسْتَوْدَعْتَهُ سِرّاً أَوْثَقَ بِمَا
اسْتَوْدَعْتَهُ عَلَانِيَةً وَ كُنْتَ جَدِيراً أَنْ تَكُونَ أَسْرَرْتَ إِلَيْهِ
أَمْراً أَعْلَنْتَهُ وَ كَانَ الْأَمْرُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فِيهَا سِرّاً
عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ لَمْ تَسْتَظْهِرْ عَلَيْهِ فِيمَا اسْتَوْدَعْتَهُ مِنْهَا
بِإِشْهَادِ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ عَلَيْهِ بِهَا كَأَنَّهَا أَوْثَقُ فِي
نَفْسِكَ لَا كَأَنَّكَ «3» لَا تَثِقُ بِهِ فِي تَأْدِيَةِ وَدِيعَتِكَ
إِلَيْكَ ثُمَّ لَمْ تَمْتَنَّ بِهَا عَلَى أَحَدٍ لِأَنَّهَا لَكَ فَإِذَا
امْتَنَنْتَ بِهَا لَمْ تَأْمَنْ أَنْ تَكُونَ بِهَا مِثْلَ تَهْجِينِ «4» حَالِكَ مِنْهَا إِلَى مَنْ مَنَنْتَ بِهَا عَلَيْهِ
لِأَنَّ فِي ذَلِكَ دَلِيلًا عَلَى أَنَّكَ لَمْ تُرِدْ نَفْسَكَ بِهَا وَ لَوْ
أَرَدْتَ نَفْسَكَ بِهَا لَمْ تَمْتَنَّ بِهَا عَلَى أَحَدٍ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «5» وَ أَمَّا حَقُّ الْهَدْيِ فَأَنْ تُخْلِصَ بِهَا
الْإِرَادَةَ إِلَى رَبِّكَ وَ التَّعَرُّضَ لِرَحْمَتِهِ وَ قَبُولِهِ وَ لَا
تُرِيدَ عُيُونَ النَّاظِرِينَ دُونَهُ فَإِذَا كُنْتَ كَذَلِكَ لَمْ تَكُنْ
مُتَكَلِّفاً وَ لَا مُتَصَنِّعاً وَ كُنْتَ إِنَّمَا تَقْصِدُ إِلَى اللَّهِ وَ
اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يُرَادُ بِالْيَسِيرِ وَ لَا يُرَادُ بِالْعَسِيرِ كَمَا
أَرَادَ بِخَلْقِهِ التَيْسِيرَ وَ لَمْ يُرِدْ بِهِمُ التَّعْسِيرَ وَ كَذَلِكَ
التَّذَلُّلُ أَوْلَى بِكَ مِنَ التَّدَهْقُنِ «6» لِأَنَّ
الْكُلْفَةَ وَ الْمَئُونَةَ فِي الْمُتَدَهْقِنِينَ فَأَمَّا التَّذَلُّلُ وَ
التَّمَسْكُنُ فَلَا كُلْفَةَ فِيهِمَا وَ لَا مَئُونَةَ عَلَيْهِمَا
______________________________
(1). الحجبة- بالتحريك-: جمع حاجب.
(2). لا يحتاج يوم القيامة إلى الاشهاد لما ورد في الخير من «أن الصدقة أول ما
تقع في يد اللّه تعالى قبل أن تقع في يد السائل».
(3). في بعض النسخ و كأنّك.
(4). التهجين: التقبيح و التحقير.
(5). فيهما [فأن تعلم أنّها ذخرك عند ربك و وديعتك التي لا تحتاج إلى الاشهاد
عليها و كنت لما تستودعه سرا أوثق منك بما استودعه علانية و تعلم أنّها تدفع عنك
البلايا و الاسقام في الدنيا و تدفع عنك النار في الآخرة].
(6). تدهقن أي صار دهقانا و هو رئيس القرية و زعيم الفلاحين و المراد به ضد
التمسكن و التذلل و تمسكن بمعنى خضع و أخبت.
لِأَنَّهُمَا
الْخِلْقَةُ وَ هُمَا مَوْجُودَانِ فِي الطَّبِيعَةِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «1».
ثم حقوق الأئمة
فَأَمَّا حَقُّ سَائِسِكَ
بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّكَ جُعِلْتَ لَهُ فِتْنَةً وَ أَنَّهُ
مُبْتَلًى فِيكَ بِمَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ عَلَيْكَ مِنَ السُّلْطَانِ وَ أَنْ
تُخْلِصَ لَهُ فِي النَّصِيحَةِ وَ أَنْ لَا تُمَاحِكَهُ «2» وَ قَدْ بُسِطَتْ يَدُهُ عَلَيْكَ فَتَكُونَ سَبَبَ
هَلَاكِ نَفْسِكَ وَ هَلَاكِهِ وَ تَذَلَّلْ وَ تَلَطَّفْ لِإِعْطَائِهِ مِنَ
الرِّضَا مَا يَكُفُّهُ عَنْكَ وَ لَا يُضِرُّ بِدِينِكَ وَ تَسْتَعِينُ عَلَيْهِ
فِي ذَلِكَ بِاللَّهِ وَ لَا تُعَازِّهِ «3» وَ
لَا تُعَانِدْهُ فَإِنَّكَ إِنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ عَقَقْتَهُ وَ عَقَقْتَ نَفْسَكَ
فَعَرَّضْتَهَا لِمَكْرُوهِهِ وَ عَرَّضْتَهُ لِلْهَلَكَةِ فِيكَ وَ كُنْتَ
خَلِيقاً أَنْ تَكُونَ مُعِيناً لَهُ عَلَى نَفْسِكَ «4» وَ
شَرِيكاً لَهُ فِيمَا أَتَى إِلَيْكَ «5» وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «6» وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِكَ بِالْعِلْمِ فَالتَّعْظِيمُ
لَهُ وَ التَّوْقِيرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَيْهِ وَ
الْإِقْبَالُ عَلَيْهِ وَ الْمَعُونَةُ لَهُ عَلَى نَفْسِكَ فِيمَا لَا غِنَى بِكَ
عَنْهُ مِنَ الْعِلْمِ بِأَنْ تُفَرِّغَ لَهُ عَقْلَكَ وَ تُحَضِّرَهُ فَهْمَكَ وَ
تُزَكِّيَ لَهُ قَلْبَكَ وَ تُجَلِّيَ لَهُ بَصَرَكَ بِتَرْكِ اللَّذَّاتِ وَ
نَقْصِ الشَّهَوَاتِ وَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّكَ فِيمَا أَلْقَى إِلَيْكَ رَسُولُهُ
إِلَى مَنْ لَقِيَكَ مِنْ أَهْلِ الْجَهْلِ فَلَزِمَكَ حُسْنُ التَّأْدِيَةِ
عَنْهُ إِلَيْهِمْ وَ لَا تَخُنْهُ فِي تَأْدِيَةِ رِسَالَتِهِ وَ الْقِيَامِ
بِهَا عَنْهُ إِذَا تَقَلَّدْتَهَا وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «7»-
______________________________
(1). فيهما [أن تريد به اللّه عزّ و جلّ و لا تريد به خلقه و لا تريد به الا
التّعرض لرحمة اللّه و نجاة روحك يوم تلقاه].
(2). لا تماحكه: لا تخاصمه و لا تنازعه.
(3). لا تعازه: لا تعارضه في العزة.
(4). عققت: عصيت و آذيت.
(5). في بعض النسخ [فيما يأتي إليك من سوء].
(6). فيهما [و حقّ السلطان أن تعلم- إلى قوله-: من السلطان. و بعده: و أن عليك
أن لا تعرض لسخطه فتلقى بيديك إلى التهلكة و تكون شريكا له فيما يأتي إليك من
سوء]. انتهى.
(7). فيهما بعد قوله «و الاقبال عليه»: [و أن لا ترفع عليه صوتك و لا تجيب
أحدا يسأله عن شيء حتى يكون هو الذي يجيب و لا تحدث في مجلسه أحدا و لا تغتاب
عنده أحدا و أن تدفع عنه إذا ذكر عندك بسوء و أن تستر عيوبه و تظهر مناقبه و لا
تجالس له عدوّا و لا تعادى له وليّا و إذا فعلت ذلك شهدت لك ملائكة اللّه بانك
قصدته و تعلّمت علمه للّه جلّ اسمه لا للناس].
وَأَمَّا
حَقُّ سَائِسِكَ بِالْمِلْكِ فَنَحْوٌ مِنْ سَائِسِكَ بِالسُّلْطَانِ إِلَّا أَنَّ
هَذَا يَمْلِكُ مَا لَا يَمْلِكُهُ ذَاكَ تَلْزَمُكَ طَاعَتُهُ فِيمَا دَقَّ وَ
جَلَّ مِنْكَ إِلَّا أَنْ تُخْرِجَكَ مِنْ وُجُوبِ حَقِّ اللَّهِ وَ يَحُولَ
بَيْنَكَ وَ بَيْنَ حَقِّهِ وَ حُقُوقِ الْخَلْقِ فَإِذَا قَضَيْتَهُ رَجَعْتَ
إِلَى حَقِّهِ «1» فَتَشَاغَلْتَ بِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «2»
ثم حقوق الرعية
فَأَمَّا حُقُوقُ رَعِيَّتِكَ
بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّكَ إِنَّمَا اسْتَرْعَيْتَهُمْ بِفَضْلِ
قُوَّتِكَ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُ إِنَّمَا أَحَلَّهُمْ مَحَلَّ الرَّعِيَّةِ لَكَ
ضَعْفُهُمْ وَ ذُلُّهُمْ فَمَا أَوْلَى مَنْ كَفَاكَهُ ضَعْفُهُ وَ ذُلُّهُ حَتَّى
صَيَّرَهُ لَكَ رَعِيَّةً وَ صَيَّرَ حُكْمَكَ عَلَيْهِ نَافِذاً لَا يَمْتَنِعُ
مِنْكَ بِعِزَّةٍ وَ لَا قُوَّةٍ وَ لَا يَسْتَنْصِرُ فِيمَا تَعَاظَمَهُ مِنْكَ
إِلَّا بِاللَّهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْحِيَاطَةِ وَ الْأَنَاةِ «3» وَ مَا أَوْلَاكَ إِذَا عَرَفْتَ مَا أَعْطَاكَ اللَّهُ
مِنْ فَضْلِ هَذِهِ الْعِزَّةِ وَ الْقُوَّةِ الَّتِي قَهَرْتَ بِهَا أَنْ تَكُونَ
لِلَّهِ شَاكِراً وَ مَنْ شَكَرَ اللَّهَ أَعْطَاهُ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «4» وَ أَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْعِلْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ
أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَكَ لَهُمْ «5»
فِيمَا آتَاكَ مِنَ الْعِلْمِ وَ وَلَّاكَ مِنْ خِزَانَةِ الْحِكْمَةِ فَإِنْ
أَحْسَنْتَ فِيمَا وَلَّاكَ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ وَ قُمْتَ بِهِ لَهُمْ مَقَامَ
الْخَازِنِ الشَّفِيقِ النَّاصِحِ لِمَوْلَاهُ فِي عَبِيدِهِ الصَّابِرِ
الْمُحْتَسِبِ الَّذِي إِذَا رَأَى ذَا حَاجَةٍ أَخْرَجَ لَهُ مِنَ الْأَمْوَالِ
الَّتِي فِي يَدَيْهِ كُنْتَ رَاشِداً وَ كُنْتَ لِذَلِكَ آمِلًا مُعْتَقِداً «6» وَ إِلَّا كُنْتَ
______________________________
(1). أي إذا قضيت حقّ اللّه فارجع إلى أداء حقّ مالكك.
(2). فيهما [فاما حقّ سائسك بالملك فان تطيعه و لا تعصيه إلّا فيما يسخط اللّه
عزّ و جلّ فانه لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق].
(3). الحياطة: الحفاظة و الحماية و الصيانة. و الاناة- كقناة- الوقار و الحلم
و أصله الانتظار.
(4). فيهما [فان تعلم أنهم صاروا رعيتك لضعفهم و قوتك فيجب أن تعدل فيهم و
تكون لهم كالوالد الرحيم و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة و تشكر اللّه عزّ
و جلّ على ما أولاك و على ما آتاك من القوّة عليهم].
(5). أي جعلك لهم خازنا أو قيّما و لعله سقط من قلم النسّاخ.
(6). الامل: خادم الرجل و عونه الذي يأمله.
لَهُ
خَائِناً وَ لِخَلْقِهِ ظَالِماً وَ لِسَلَبِهِ وَ عِزِّهِ مُتَعَرِّضاً «1» وَ أَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِمِلْكِ النِّكَاحِ فَأَنْ
تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ جَعَلَهَا سَكَناً وَ مُسْتَرَاحاً وَ أُنْساً وَ
وَاقِيَةً وَ كَذَلِكَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا يَجِبُ أَنْ يَحْمَدَ اللَّهَ
عَلَى صَاحِبِهِ وَ يَعْلَمَ أَنَّ ذَلِكَ نِعْمَةٌ مِنْهُ عَلَيْهِ وَ وَجَبَ
أَنْ يُحْسِنَ صُحْبَةَ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ يُكْرِمَهَا وَ يَرْفَقَ بِهَا وَ
إِنْ كَانَ حَقُّكَ عَلَيْهَا أَغْلَظَ وَ طَاعَتُكَ بِهَا أَلْزَمَ فِيمَا
أَحْبَبْتَ وَ كَرِهْتَ مَا لَمْ تَكُنْ مَعْصِيَةً فَإِنَّ لَهَا حَقَّ
الرَّحْمَةِ وَ الْمُؤَانَسَةِ وَ مَوْضِعُ السُّكُونِ إِلَيْهَا قَضَاءُ
اللَّذَّةِ الَّتِي لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ ذَلِكَ عَظِيمٌ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «2» وَ أَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِمِلْكِ الْيَمِينِ فَأَنْ
تَعْلَمَ أَنَّهُ خَلْقُ رَبِّكَ وَ لَحْمُكَ وَ دَمُكَ «3» وَ أَنَّكَ تَمْلِكُهُ لَا أَنْتَ صَنَعْتَهُ دُونَ
اللَّهِ وَ لَا خَلَقْتَ لَهُ سَمْعاً وَ لَا بَصَراً وَ لَا أَجْرَيْتَ لَهُ
رِزْقاً وَ لَكِنَّ اللَّهَ كَفَاكَ ذَلِكَ ثُمَّ سَخَّرَهُ لَكَ وَ ائْتَمَنَكَ عَلَيْهِ
وَ اسْتَوْدَعَكَ إِيَّاهُ لِتَحْفَظَهُ فِيهِ وَ تَسِيرَ فِيهِ بِسِيرَتِهِ
فَتُطْعِمَهُ مِمَّا تَأْكُلُ وَ تُلْبِسَهُ مِمَّا تَلْبَسُ وَ لَا تُكَلِّفَهُ
مَا لَا يُطِيقُ فَإِنْ كَرِهْتَهُ خَرَجْتَ إِلَى اللَّهِ مِنْهُ وَ
اسْتَبْدَلْتَ بِهِ وَ لَمْ تُعَذِّبْ خَلْقَ اللَّهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «4»
______________________________
(1). فيهما [حق رعيتك بالعلم فان تعلم أن اللّه عزّ و جلّ انما جعلك قيما لهم
فيما آتاك من العلم و فتح لك من خزائنه فان أحسنت في تعلم الناس و لم تخرق بهم و
لم تضجر عليهم زادك اللّه من فضله و إن أنت منعت الناس علمك أو خرقت بهم عند طلبهم
العلم منك كان حقا على اللّه عزّ و جلّ أن يسلبك العلم و بهاءه و يسقط من القلوب
محلك].
(2). فيهما [و حقّ الزوجة أن تعلم أن اللّه عزّ و جلّ جعلها لك سكنا و انسا و
تعلم أن ذلك نعمة من اللّه تعالى عليك فتكرمها و ترفق بها و إن كان حقك عليها أوجب
فان لها عليك ان ترحمها لانها أسيرك و تطعمها و تكسوها فإذا جهلت عفوت عنها].
(3). معطوفين على الخلق أي و تعلم أنّه لحمك و دمك و في بعض [النسخ لم تملكه
لانك صنعته].
(4). فيهما [و أمّا حقّ مملوكك فأن تعلم أنّه خلق ربك و ابن أبيك و امّك و
لحمك و دمك و لم تملكه لانك صنعته من دون اللّه و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا
أخرجت له رزقا و لكن اللّه عزّ و جلّ كفاك ذلك ثمّ سخّره لك و ائتمنك عليه و
استودعك إياه ليحفظ لك ما تأتيه من خير إليه فأحسن إليه كما أحسن اللّه إليك و إن
كرهته استبدلت به و لم تعذب خلق اللّه عزّ و جلّ و لا قوة إلّا باللّه].
و أما
حق الرحم
فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ
أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَيْثُ لَا يَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَ أَطْعَمَتْكَ مِنْ
ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لَا يُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَداً وَ أَنَّهَا وَقَتْكَ
بِسَمْعِهَا وَ بَصَرِهَا وَ يَدِهَا وَ رِجْلِهَا وَ شَعْرِهَا وَ بَشَرِهَا وَ
جَمِيعِ جَوَارِحِهَا مُسْتَبْشِرَةً بِذَلِكَ فَرِحَةً مُوَابِلَةً «1» مُحْتَمِلَةً لِمَا فِيهِ مَكْرُوهُهَا وَ أَلَمُهَا وَ
ثِقْلُهَا وَ غَمُّهَا حَتَّى دَفَعَتْهَا عَنْكَ يَدُ الْقُدْرَةِ وَ
أَخْرَجَتْكَ إِلَى الْأَرْضِ فَرَضِيَتْ أَنْ تَشْبَعَ وَ تَجُوعَ هِيَ وَ
تَكْسُوَكَ وَ تَعْرَى وَ تُرْوِيَكَ وَ تَظْمَأَ وَ تُظِلَّكَ وَ تَضْحَى وَ
تُنَعِّمَكَ بِبُؤْسِهَا وَ تُلَذِّذَكَ بِالنَّوْمِ بِأَرَقِهَا وَ كَانَ بَطْنُهَا
لَكَ وِعَاءً وَ حَجْرُهَا لَكَ حِوَاءً «2» وَ
ثَدْيُهَا لَكَ سِقَاءً وَ نَفْسُهَا لَكَ وِقَاءً تُبَاشِرُ حَرَّ الدُّنْيَا وَ
بَرْدَهَا لَكَ وَ دُونَكَ فَتَشْكُرُهَا عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ وَ لَا تَقْدِرُ
عَلَيْهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ وَ تَوْفِيقِهِ «3» وَ
أَمَّا حَقُّ أَبِيكَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ أَصْلُكَ وَ أَنَّكَ فَرْعُهُ وَ أَنَّكَ
لَوْلَاهُ لَمْ تَكُنْ فَمَهْمَا رَأَيْتَ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يُعْجِبُكَ «4» فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَيْكَ
فِيهِ وَ احْمَدِ اللَّهَ وَ اشْكُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِكَ فَتَعْلَمُ
أَنَّهُ مِنْكَ وَ مُضَافٌ إِلَيْكَ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا بِخَيْرِهِ وَ شَرِّهِ
وَ أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ
عَلَى رَبِّهِ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَى طَاعَتِهِ فِيكَ «5» وَ فِي نَفْسِهِ فَمُثَابٌ عَلَى ذَلِكَ وَ مُعَاقَبٌ
فَاعْمَلْ فِي أَمْرِهِ عَمَلَ الْمُتَزَيِّنِ بِحُسْنِ أَثَرِهِ عَلَيْهِ فِي
عَاجِلِ الدُّنْيَا الْمُعَذِّرِ إِلَى رَبِّهِ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ بِحُسْنِ
الْقِيَامِ عَلَيْهِ وَ الْأَخْذِ لَهُ مِنْهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ أَخِيكَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ يَدُكَ
الَّتِي تَبْسُطُهَا وَ ظَهْرُكَ الَّذِي تَلْتَجِئُ إِلَيْهِ-
______________________________
(1). كذا. و وابله: واظبه.
(2). الحواء: ما يحتوي به الشى من حوى الشيء إذا أحاط به من جهاته.
(3). فيهما [فأن تعلم أنّها حملتك حيث لا يحتمل أحد أحدا و اعطتك من ثمرة
قلبها ما لا يعطى أحد أحدا و وقتك بجميع جوارحها و لم تبال أن تجوع و تطعمك و تعطش
و تسقيك و تعرى و تكسوك و تضحى و تظلك و تهجر النوم لاجلك و وقتك الحرّ و البرد
لتكون لها فانّك لا تطيق شكرها إلّا بعون اللّه و توفيقه].
(4). فيهما [فمهما رأيت من نفسك ما يعجبك فاعلم ... الخ].
(5). فيهما [على طاعته، فاعمل في أمره عمل من يعلم أنّه مثاب على الاحسان إليه
معاقب على الاساءة إليه]. انتهى.
وَ
عِزُّكَ الَّذِي تَعْتَمِدُ عَلَيْهِ وَ قُوَّتُكَ الَّتِي تَصُولُ بِهَا فَلَا
تَتَّخِذْهُ سِلَاحاً عَلَى مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ لَا عُدَّةً لِلظُّلْمِ بِحَقِّ
اللَّهِ «1» وَ لَا تَدَعْ نُصْرَتَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَ
مَعُونَتَهُ عَلَى عَدُوِّهِ وَ الْحَوْلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شَيَاطِينِهِ وَ
تَأْدِيَةَ النَّصِيحَةِ إِلَيْهِ وَ الْإِقْبَالَ عَلَيْهِ فِي اللَّهِ فَإِنِ
انْقَادَ لِرَبِّهِ وَ أَحْسَنَ الْإِجَابَةَ لَهُ وَ إِلَّا فَلْيَكُنِ اللَّهُ
آثَرَ عِنْدَكَ وَ أَكْرَمَ عَلَيْكَ مِنْهُ «2» وَ
أَمَّا حَقُّ الْمُنْعِمِ عَلَيْكَ بِالْوَلَاءِ «3»
فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَنْفَقَ فِيكَ مَالَهُ وَ أَخْرَجَكَ مِنْ ذُلِّ
الرِّقِّ وَ وَحْشَتِهِ إِلَى عِزِّ الْحُرِّيَّةِ وَ أُنْسِهَا وَ أَطْلَقَكَ
مِنْ أَسْرِ الْمَلَكَةِ وَ فَكَّ عَنْكَ حِلَقَ الْعُبُودِيَّةِ «4» وَ أَوْجَدَكَ رَائِحَةَ الْعِزِّ وَ أَخْرَجَكَ مِنْ
سِجْنِ الْقَهْرِ وَ دَفَعَ عَنْكَ الْعُسْرَ وَ بَسَطَ لَكَ لِسَانَ الْإِنْصَافِ
وَ أَبَاحَكَ الدُّنْيَا كُلَّهَا فَمَلَّكَكَ نَفْسَكَ وَ حَلَّ أَسْرَكَ وَ
فَرَّغَكَ لِعِبَادَةِ رَبِّكَ وَ احْتَمَلَ بِذَلِكَ التَّقْصِيرَ فِي مَالِهِ
فَتَعْلَمَ أَنَّهُ أَوْلَى الْخَلْقِ بِكَ بَعْدَ أُولِي رَحِمِكَ فِي حَيَاتِكَ
وَ مَوْتِكَ وَ أَحَقُّ الْخَلْقِ بِنَصْرِكَ وَ مَعُونَتِكَ وَ مُكَانَفَتِكَ فِي
ذَاتِ اللَّهِ «5» فَلَا تُؤْثِرْ عَلَيْهِ نَفْسَكَ مَا
احْتَاجَ إِلَيْكَ «6» وَ أَمَّا حَقُّ مَوْلَاكَ الْجَارِيَةِ
عَلَيْهِ نِعْمَتُكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ جَعَلَكَ حَامِيَةً عَلَيْهِ
وَ وَاقِيَةً وَ نَاصِراً وَ مَعْقِلًا وَ جَعَلَهُ لَكَ وَسِيلَةً وَ سَبَباً
بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَبِالْحَرِيِّ أَنْ يَحْجُبَكَ عَنِ النَّارِ فَيَكُونُ فِي
ذَلِكَ ثَوَابٌ مِنْهُ «7» فِي الْآجِلِ وَ يَحْكُمُ لَكَ بِمِيرَاثِهِ
فِي الْعَاجِلِ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ رَحِمٌ مُكَافَأَةً لِمَا أَنْفَقْتَهُ
مِنْ مَالِكَ عَلَيْهِ وَ قُمْتَ بِهِ مِنْ حَقِّهِ بَعْدَ إِنْفَاقِ مَالِكَ
فَإِنْ لَمْ
______________________________
(1). في بعض النسخ [للظلم لخلق اللّه].
(2). فيهما [أن تعلم أنّه يدك و عزك و قوتك فلا تتخذه سلاحا على معصية اللّه و
لا عدة لظلم خلق اللّه و لا تدع نصرته على عدوه و النصيحة له فان أطاع اللّه و الا
فليكن اللّه أكرم عليك منه و لا قوة إلّا باللّه].
(3). الولاء- بالفتح-: النصرة و الملك و المحبة و الصداقة و القرابة.
(4). الحلق- كقصع و بدر-: جمع خلقة- كقصعة و بدرة. و يجمع أيضا على حلق-
بفتحتين- على غير قياس. و فيهما [و فك عنك قيد العبودية و أخرجك من السجن و ملكك
نفسك و فرغك لعبادة ربك و تعلم أنّه أولى الخلق في حياتك و موتك و أن نصرته عليك
واجبة؟؟؟ بنفسك و ما احتاج إليه منك و لا قوة الا باللّه].
(5). المكانفة: المعاونة.
(6). فلا تؤثر عليه أي فلا ترجح و لا تختر. و في بعض النسخ [ما احتاج إليك
أحدا].
(7). في بعض النسخ [ثوابك منه].
تَقُمْ
بِحَقِّهِ خِيفَ عَلَيْكَ أَنْ لَا يَطِيبَ لَكَ مِيرَاثُهُ «1» وَ لا
قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ
أَمَّا حَقُّ ذِي الْمَعْرُوفِ عَلَيْكَ فَأَنْ تَشْكُرَهُ وَ تَذْكُرَ
مَعْرُوفَهُ وَ تَنْشُرَ لَهُ الْمَقَالَةَ الْحَسَنَةَ «2» وَ تُخْلِصَ لَهُ الدُّعَاءَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ
اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّكَ إِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ كُنْتَ قَدْ شَكَرْتَهُ
سِرّاً وَ عَلَانِيَةً ثُمَّ إِنْ أَمْكَنَ مُكَافَأَتُهُ بِالْفِعْلِ كَافَأْتَهُ
وَ إِلَّا كُنْتَ مُرْصِداً لَهُ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَيْهَا «3» وَ أَمَّا حَقُّ الْمُؤَذِّنِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ
مُذَكِّرُكَ بِرَبِّكَ وَ دَاعِيكَ إِلَى حَظِّكَ وَ أَفْضَلُ أَعْوَانِكَ عَلَى
قَضَاءِ الْفَرِيضَةِ الَّتِي افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ فَتَشْكُرَهُ عَلَى
ذَلِكَ شُكْرَكَ لِلْمُحْسِنِ إِلَيْكَ وَ إِنْ كُنْتَ فِي بَيْتِكَ مُهْتَمّاً
لِذَلِكَ لَمْ تَكُنْ لِلَّهِ فِي أَمْرِهِ مُتَّهِماً وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ
نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيْكَ لَا شَكَّ فِيهَا فَأَحْسِنْ صُحْبَةَ نِعْمَةِ
اللَّهِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَيْهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «4» وَ أَمَّا حَقُّ إِمَامِكَ فِي صَلَاتِكَ فَأَنْ تَعْلَمَ
أَنَّهُ قَدْ تَقَلَّدَ السِّفَارَةَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ وَ
الْوِفَادَةَ إِلَى رَبِّكَ وَ تَكَلَّمَ عَنْكَ وَ لَمْ تَتَكَلَّمْ عَنْهُ وَ
دَعَا لَكَ وَ لَمْ تَدْعُ لَهُ «5» وَ طَلَبَ فِيكَ وَ
لَمْ تَطْلُبْ فِيهِ وَ كَفَاكَ هَمَّ الْمَقَامِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ
الْمُسَاءَلَةِ لَهُ فِيكَ وَ لَمْ تَكْفِهِ ذَلِكَ فَإِنْ كَانَ فِي شَيْءٍ مِنْ
ذَلِكَ تَقْصِيرٌ كَانَ بِهِ دُونَكَ وَ إِنْ كَانَ آثِماً لَمْ تَكُنْ شَرِيكَهُ
فِيهِ وَ لَمْ
______________________________
(1). في بعض النسخ [فان لم تخفه خيف عليك أن لا يطيب لك ميراثه]. و فيهما [و
أمّا حق مولاك الذي انعمت عليه فان تعلم أن اللّه عزّ و جلّ جعل عتقك له وسيلة
إليه و حجابا لك من النار و أن ثوابك في العاجل ميراثه إذا لم يكن له رحم مكافأة
لما أنفقت من مالك و في الأجل الجنة].
(2). فيهما [و تكسبه المقالة الحسنة و تخلص له الدعاء فيما بينك و بين اللّه
تعالى فإذا فعلت ذلك كنت قد شكرته سرا و علانية ثمّ إن قدرت على مكافأته يوما
كافأته]. انتهى.
(3). الضمير في عليها يرجع الى المكافأة أي ترصد و تراقب و تهيّئ نفسك على
المكافأة في وقتها.
(4). فيهما [و حقّ المؤذن أن تعلم أنّه مذكر لك ربك عزّ و جلّ و داع لك إلى
حظك و عونك على قضاء فرض اللّه عليك فاشكره على ذلك شكر المحسن إليك].
(5). فيهما بعد هذه الجملة هكذا [و كفاك هول المقام بين يدي اللّه عزّ و جلّ
فان كان نقص كان به دونك و إن كان تماما كنت شريكه و لم يكن له عليك فضل فوقى نفسك
بنفسه و صلاتك بصلاته فتشكر له على قدر ذلك]. انتهى.
يَكُنْ
لَهُ عَلَيْكَ فَضْلٌ فَوَقَى نَفْسَكَ بِنَفْسِهِ وَ وَقَى صَلَاتَكَ بِصَلَاتِهِ
فَتَشْكُرَ لَهُ عَلَى ذَلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ الْجَلِيسِ فَأَنْ تُلِينَ لَهُ كَنَفَكَ «1» وَ تُطِيبَ لَهُ جَانِبَكَ وَ تُنْصِفَهُ فِي مُجَارَاةِ
اللَّفْظِ «2» وَ لَا تُغْرِقَ فِي نَزْعِ اللَّحْظِ إِذَا
لَحَظْتَ وَ تَقْصِدَ فِي اللَّفْظِ إِلَى إِفْهَامِهِ إِذَا لَفَظْتَ وَ إِنْ
كُنْتَ الْجَلِيسَ إِلَيْهِ كُنْتَ فِي الْقِيَامِ عَنْهُ بِالْخِيَارِ وَ إِنْ
كَانَ الْجَالِسَ إِلَيْكَ كَانَ بِالْخِيَارِ وَ لَا تَقُومَ إِلَّا بِإِذْنِهِ
وَ لا قُوَّةَ إِلَّا
بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ
الْجَارِ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ كَرَامَتُهُ شَاهِداً وَ نُصْرَتُهُ وَ
مَعُونَتُهُ فِي الْحَالَيْنِ جَمِيعاً «3» لَا
تَتَبَّعْ لَهُ عَوْرَةً وَ لَا تَبْحَثْ لَهُ عَنْ سَوْءَةٍ لِتَعْرِفَهَا فَإِنْ
عَرَفْتَهَا مِنْهُ عَنْ غَيْرِ إِرَادَةٍ مِنْكَ وَ لَا تَكَلُّفٍ كُنْتَ لِمَا
عَلِمْتَ حِصْناً حَصِيناً وَ سِتْراً سَتِيراً لَوْ بَحَثَتِ الْأَسِنَّةُ عَنْهُ
ضَمِيراً لَمْ تَتَّصِلْ إِلَيْهِ لِانْطِوَائِهِ عَلَيْهِ لَا تَسْتَمِعْ «4» عَلَيْهِ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ لَا تُسْلِمْهُ عِنْدَ
شَدِيدَةٍ وَ لَا تَحْسُدْهُ عِنْدَ نِعْمَةٍ تُقِيلُ عَثْرَتَهُ وَ تَغْفِرُ
زَلَّتَهُ وَ لَا تَدَّخِرْ حِلْمَكَ عَنْهُ إِذَا جَهِلَ عَلَيْكَ وَ لَا
تَخْرُجْ أَنْ تَكُونَ سِلْماً لَهُ تَرُدُّ عَنْهُ لِسَانَ الشَّتِيمَةِ وَ
تُبْطِلُ فِيهِ كَيْدَ حَامِلِ النَّصِيحَةِ وَ تُعَاشِرُهُ مُعَاشَرَةً كَرِيمَةً
وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ
إِلَّا بِاللَّهِ «5» وَ أَمَّا حَقُّ الصَّاحِبِ فَأَنْ
تَصْحَبَهُ بِالْفَضْلِ مَا وَجَدْتَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ إِلَّا فَلَا أَقَلَّ
مِنَ الْإِنْصَافِ وَ أَنْ تُكْرِمَهُ كَمَا يُكْرِمُكَ وَ تَحْفَظَهُ كَمَا
يَحْفَظُكَ وَ لَا يَسْبِقَكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ إِلَى مَكْرُمَةٍ
فَإِنْ سَبَقَكَ كَافَأْتَهُ وَ لَا تُقَصِّرَ بِهِ عَمَّا يَسْتَحِقُّ مِنَ
الْمَوَدَّةِ تُلْزِمُ نَفْسَكَ
______________________________
(1). الكنف: الجانب و الظل.
(2). يقال: تجاروا في الحديث: جرى كل واحد مع صاحبه و منه مجاراة من لا عقل له
اي الخوض معه في الكلام. «و لا تغرق» أي و لا تبالغ في أمره. و فيهما بعد هذا
الكلام [فلا تقوم من مجلسك إلّا باذنه و من يجلس إليك يجوز له القيام بغير إذنك. و
تنسى زلاته. و تحفظ خيراته. و لا تسمعه إلّا خيرا]. انتهى.
(3). المراد بالحالين: الشهود و الغياب.
(4). في بعض النسخ [لا تسمع].
(5). فيهما [و أمّا حقّ جارك فحفظه غائبا و إكرامه شاهدا و نصرته إذا كان
مظلوما و لا تتبع له عورة فان علمت عليه (خ ل فيه) سوءا سترته عليه و إن علمت أنّه
يقبل نصيحتك نصحته فيما بينك و بينه و لا تسلمه عند شديدة و تقيل عثرته و تغفر
ذنبه و تعاشره معاشرة كريمة و لا قوة الا باللّه].
نَصِيحَتَهُ
وَ حِيَاطَتَهُ وَ مُعَاضَدَتَهُ عَلَى طَاعَةِ رَبِّهِ وَ مَعُونَتَهُ عَلَى
نَفْسِهِ فِيمَا لَا يَهُمُّ بِهِ مِنْ مَعْصِيَةِ رَبِّهِ ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِ
رَحْمَةً وَ لَا تَكُونُ عَلَيْهِ عَذَاباً وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «1» وَ
أَمَّا حَقُّ الشَّرِيكِ فَإِنْ غَابَ كَفَيْتَهُ وَ إِنْ حَضَرَ سَاوَيْتَهُ «2» وَ لَا تَعْزِمْ عَلَى حُكْمِكَ دُونَ حُكْمِهِ وَ لَا
تَعْمَلْ بِرَأْيِكَ دُونَ مُنَاظَرَتِهِ وَ تَحْفَظُ عَلَيْهِ مَالَهُ وَ تَنْفِي
عَنْهُ خِيَانَتَهُ فِيمَا عَزَّ أَوْ هَانَ «3»
فَإِنَّهُ بَلَغَنَا أَنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الشَّرِيكَيْنِ مَا لَمْ
يَتَخَاوَنَا وَ لا قُوَّةَ
إِلَّا بِاللَّهِ وَ
أَمَّا حَقُّ الْمَالِ فَأَنْ لَا تَأْخُذَهُ إِلَّا مِنْ حِلِّهِ وَ لَا
تُنْفِقَهُ إِلَّا فِي حِلِّهِ وَ لَا تُحَرِّفَهُ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا
تَصْرِفَهُ عَنْ حَقَائِقِهِ وَ لَا تَجْعَلَهُ إِذَا كَانَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا
إِلَيْهِ وَ سَبَباً إِلَى اللَّهِ وَ لَا تُؤْثِرَ بِهِ عَلَى نَفْسِكَ مَنْ
لَعَلَّهُ لَا يَحْمَدُكَ وَ بِالْحَرِيِّ أَنْ لَا يُحْسِنَ خِلَافَتَهُ فِي
تَرِكَتِكَ «4» وَ لَا يَعْمَلَ فِيهِ بِطَاعَةِ رَبِّكَ
فَتَكُونَ مُعِيناً لَهُ عَلَى ذَلِكَ أَوْ بِمَا أَحْدَثَ فِي مَالِكَ أَحْسَنَ
نَظَراً لِنَفْسِهِ فَيَعْمَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ فَيَذْهَبَ بِالْغَنِيمَةِ وَ
تَبُوءَ بِالْإِثْمِ وَ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ مَعَ التَّبِعَةِ «5» وَ لا
قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «6» وَ أَمَّا حَقُّ الْغَرِيمِ الطَّالِبِ
لَكَ «7» فَإِنْ كُنْتَ مُوسِراً أَوْفَيْتَهُ وَ
كَفَيْتَهُ وَ أَغْنَيْتَهُ وَ لَمْ تَرْدُدْهُ وَ تَمْطُلْهُ «8» فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَطْلُ الْغَنِيِّ ظُلْمٌ
وَ إِنْ كُنْتَ مُعْسِراً أَرْضَيْتَهُ بِحُسْنِ الْقَوْلِ وَ طَلَبْتَ إِلَيْهِ
طَلَباً جَمِيلًا وَ رَدَدْتَهُ عَنْ نَفْسِكَ رَدّاً لَطِيفاً وَ لَمْ تَجْمَعْ
عَلَيْهِ
______________________________
(1). فيهما [أما حقّ الصاحب فان تصحبه بالتفضل و الإنصاف و تكرمه كما يكرمك و
لا تدعه يسبق إلى مكرمة فان سبق كافأته و توده كما يودك و تزجره عما يهم به من
معصية و كن عليه رحمة و لا تكن عليه عذابا و لا قوة إلّا باللّه].
(2). فيهما [و أمّا حقّ الشريك فان غاب كفيته و إن حضر رعيته و لا تحكم دون
حكمه و لا تعمل برأيك دون مناظرته و تحفظ عليه ما له و لا تخنه ... إلخ].
(3). في بعض النسخ [تتقى خيانته فيما عزّ أو هان].
(4). أي ميراثك و التركة- بفتح فكسر-: الشيء المتروك أي تركة الميت.
(5). التبعة. ما يترتب على الفعل من الشرّ و قد يستعمل في الخير.
(6). فيهما [أما حقّ مالك فان لا تأخذه الا من حله و لا تنفقه إلّا في وجهه و
لا تؤثر على نفسك من لا يحمدك فاعمل فيه بطاعة ربك و لا تبخل به فتبوه بالحسرة و
الندامة مع السعة (خ ل مع التبعة) و لا قوة إلّا باللّه]. و ليس في النسخ و لا في
الخصال حقّ الغريم الذي تطالبه، و سقط من الجميع.
(7). الغريم: الدائن و يطلق أيضا على المديون. و في بعض النسخ [الغريم المطالب
لك].
(8). المطل: التسويف و التعلل في أداء الحق و تأخيره عن وقته.
ذَهَابَ
مَالِهِ وَ سُوءَ مُعَامَلَتِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ لُؤْمٌ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «1» وَ أَمَّا حَقُّ الْخَلِيطِ «2»
فَأَنْ لَا تَغُرَّهُ وَ لَا تَغُشَّهُ وَ لَا تَكْذِبَهُ وَ لَا تُغْفِلَهُ وَ
لَا تَخْدَعَهُ وَ لَا تَعْمَلَ فِي انْتِقَاضِهِ عَمَلَ الْعَدُوِّ الَّذِي لَا
يَبْقَى عَلَى صَاحِبِهِ وَ إِنِ اطْمَأَنَّ إِلَيْكَ اسْتَقْصَيْتَ لَهُ عَلَى
نَفْسِكَ «3» وَ عَلِمْتَ أَنَّ غَبْنَ الْمُسْتَرْسِلِ
رِبًا «4» وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «5» وَ
أَمَّا حَقُّ الْخَصْمِ الْمُدَّعِي عَلَيْكَ فَإِنْ كَانَ مَا يَدَّعِي عَلَيْكَ
حَقّاً لَمْ تَنْفَسِخْ فِي حُجَّتِهِ «*» وَ
لَمْ تَعْمَلْ فِي إِبْطَالِ دَعْوَتِهِ وَ كُنْتَ خَصْمَ نَفْسِكَ لَهُ وَ
الْحَاكِمَ عَلَيْهَا وَ الشَّاهِدَ لَهُ بِحَقِّهِ دُونَ شَهَادَةِ الشُّهُودِ
فَإِنَّ ذَلِكَ حَقُّ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ إِنْ كَانَ مَا يَدَّعِيهِ بَاطِلًا
رَفَقْتَ بِهِ وَ رَوَّعْتَهُ وَ نَاشَدْتَهُ بِدِينِهِ «6» وَ كَسَرْتَ حِدَّتَهُ عَنْكَ بِذِكْرِ اللَّهِ وَ
أَلْقَيْتَ حَشْوَ الْكَلَامِ وَ لَغْطَهُ الَّذِي لَا يَرُدُّ عَنْكَ عَادِيَةَ
عَدُوِّكَ «7» بَلْ تَبُوءُ بِإِثْمِهِ وَ بِهِ يَشْحَذُ
عَلَيْكَ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ لِأَنَّ لَفْظَةَ السَّوْءِ تَبْعَثُ الشَّرَّ وَ
الْخَيْرُ مَقْمَعَةٌ لِلشَّرِّ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «8» وَ أَمَّا حَقُّ
الْخَصْمِ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَإِنْ كَانَ مَا تَدَّعِيهِ حَقّاً أَجْمَلْتَ
فِي مُقَاوَلَتِهِ بِمَخْرَجِ الدَّعْوَى «9»
فَإِنَّ لِلدَّعْوَى غِلْظَةً فِي سَمْعِ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ قَصَدْتَ قَصْدَ
حُجَّتِكَ بِالرِّفْقِ وَ أَمْهَلِ الْمُهْلَةِ وَ أَبْيَنِ الْبَيَانِ وَ
أَلْطَفِ اللُّطْفِ وَ لَمْ تَتَشَاغَلْ عَنْ حُجَّتِكَ بِمُنَازَعَتِهِ
بِالْقِيلِ وَ الْقَالِ فَتَذْهَبَ عَنْكَ حُجَّتُكَ وَ لَا يَكُونَ لَكَ فِي
ذَلِكَ دَرَكٌ وَ لا قُوَّةَ
إِلَّا بِاللَّهِ «10»
______________________________
(1). فيهما [و اما حقّ غريمك الذي يطالبك فان كنت مؤسرا أعطيته و إن كنت معسرا
أرضيته بحسن القول و رددته عن نفسك ردا لطيفا].
(2). الخليط: المخالط كالنديم و الشريك و الجليس و نحوها.
(3). استقصى في المسألة: بلغ الغاية.
(4). و في الحديث «غبن المسترسل سحت» و «غبن المسترسل ربا» و الاسترسال:
الاستيناس إلى الإنسان و الثقة به فيما يحدثه و أصله السكون و الثبات.
(5). فيهما بعد قوله: و لا تخدعه [و تتقى اللّه تعالى في أمره].
(*) كذا.
(6). روعه: أفزعه. و ناشدته بدينه: حلفته و طلبته به.
(7). اللفظ: كلام فيه جلبة و اختلاط و لا يتبين. و عادية عدوك أي حدته و غضبه
و عادية السم:
ضرره. و يشحذ عليك أي يغضب و اصله من شحذ السكين و نحوه: أحده.
(8). فيهما [و حقّ الخصم المدعى عليك فان كان ما يدعى عليك حقا كنت شاهده على
نفسك و لم تظلمه و أوفيته حقه و إن كان ما يدعى باطلا رفقت به و لم تأت في أمره
غير الرفق و لم تسخط ربك في أمره و لا قوة إلّا باللّه].
(9). المقاولة: المجادلة و المباحثة.
(10) فيهما [و حقّ خصمك الذي تدعى عليه إن كنت محقا كنت في دعواك أجملت
مقاولته و لم تجحد حقه و إن كنت مبطلا في دعواك اتقيت اللّه جل و عزّ و تبت إليه و
تركت الدعوى].
وَ
أَمَّا حَقُّ الْمُسْتَشِيرِ فَإِنْ حَضَرَكَ لَهُ وَجْهُ رَأْيٍ جَهَدْتَ لَهُ
فِي النَّصِيحَةِ وَ أَشَرْتَ عَلَيْهِ بِمَا تَعْلَمُ أَنَّكَ لَوْ كُنْتَ
مَكَانَهُ عَمِلْتَ بِهِ وَ ذَلِكَ لِيَكُنْ مِنْكَ فِي رَحْمَةٍ وَ لِينٍ فَإِنَّ
اللِّينَ يُؤْنِسُ الْوَحْشَةَ وَ إِنَّ الْغِلَظَ يُوحِشُ مَوْضِعَ الْأُنْسِ وَ
إِنْ لَمْ يَحْضُرْكَ لَهُ رَأْيٌ وَ عَرَفْتَ لَهُ مَنْ تَثِقُ بِرَأْيِهِ وَ
تَرْضَى بِهِ لِنَفْسِكَ دَلَلْتَهُ عَلَيْهِ وَ أَرْشَدْتَهُ إِلَيْهِ فَكُنْتَ
لَمْ تَأْلُهُ خَيْراً «1» وَ لَمْ تَدَّخِرْهُ نُصْحاً وَ لَا حَوْلَ
وَ لا قُوَّةَ إِلَّا
بِاللَّهِ «2» وَ أَمَّا حَقُّ الْمُشِيرِ عَلَيْكَ فَلَا
تَتَّهِمْهُ فِيمَا لَا يُوَافِقُكَ عَلَيْهِ مِنْ رَأْيِهِ «3» إِذَا أَشَارَ عَلَيْكَ فَإِنَّمَا هِيَ الْآرَاءُ وَ
تَصَرُّفُ النَّاسِ فِيهَا وَ اخْتِلَافُهُمْ فَكُنْ عَلَيْهِ فِي رَأْيِهِ
بِالْخِيَارِ إِذَا اتَّهَمْتَ رَأْيَهُ فَأَمَّا تُهَمَتُهُ فَلَا تَجُوزُ لَكَ
إِذَا كَانَ عِنْدَكَ مِمَّنْ يَسْتَحِقُّ الْمُشَاوَرَةَ وَ لَا تَدَعْ شُكْرَهُ
عَلَى مَا بَدَا لَكَ مِنْ إِشْخَاصِ رَأْيِهِ وَ حُسْنِ وَجْهِ مَشُورَتِهِ فَإِذَا
وَافَقَكَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ قَبِلْتَ ذَلِكَ مِنْ أَخِيكَ بِالشُّكْرِ وَ
الْإِرْصَادِ بِالْمُكَافَأَةِ فِي مِثْلِهَا إِنْ فَزِعَ إِلَيْكَ «4» وَ لا
قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ
أَمَّا حَقُّ الْمُسْتَنْصِحِ فَإِنَّ حَقَّهُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَيْهِ النَّصِيحَةَ
عَلَى الْحَقِّ الَّذِي تَرَى لَهُ أَنَّهُ يَحْمِلُ وَ تَخْرُجَ الْمَخْرَجَ
الَّذِي يَلِينُ عَلَى مَسَامِعِهِ وَ تُكَلِّمَهُ مِنَ الْكَلَامِ بِمَا
يُطِيقُهُ عَقْلُهُ فَإِنَّ لِكُلِّ عَقْلٍ طَبَقَةً مِنَ الْكَلَامِ يَعْرِفُهُ
وَ يَجْتَنِبُهُ وَ لْيَكُنْ مَذْهَبُكَ الرَّحْمَةَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «5» وَ أَمَّا حَقُّ النَّاصِحِ فَأَنْ تُلِينَ لَهُ جَنَاحَكَ
ثُمَّ تَشْرَئِبَّ لَهُ قَلْبَكَ «6» وَ تَفْتَحَ لَهُ
سَمْعَكَ حَتَّى تَفْهَمَ عَنْهُ نَصِيحَتَهُ ثُمَّ تَنْظُرَ فِيهَا فَإِنْ كَانَ
وُفِّقَ فِيهَا لِلصَّوَابِ حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَ قَبِلْتَ مِنْهُ وَ
عَرَفْتَ لَهُ نَصِيحَتَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ وُفِّقَ لَهَا فِيهَا رَحِمْتَهُ
وَ لَمْ تَتَّهِمْهُ وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ لَمْ يَأْلُكَ نُصْحاً إِلَّا أَنَّهُ
أَخْطَأَ «7» إِلَّا أَنْ يَكُونَ عِنْدَكَ مُسْتَحِقّاً
لِلتُّهَمَةِ-
______________________________
(1). لم تأله: لم تقصره من ألا يألو.
(2). فيهما [و حقّ المستشير إن علمت له رأيا حسنا أشرت عليه و إن لم تعلم له
أرشدته إلى من يعلم].
(3). فيهما بعد هذا الكلام [و إن وافقك حمدت اللّه تعالى] انتهى.
(4). أي إذا استشار هو منك.
(5). فيهما [و حقّ المستنصح أن تؤدى إليه النصيحة و ليكن مذهبك الرحمة له و
الرفق به].
(6). اشرأب للشيء: مد عنقه لينظره و المراد أن تسقى قلبك من نصحه.
(7). فيهما [و حقّ الناصح أن تلين له جناحك و تصغى إليه بسمعك فان أتى بالصواب
حمدت اللّه تعالى و إن لم يوافق رحمته و لم تتهمه و علمت أنّه أخطأ و لم تؤاخذه
بذلك إلّا أن يكون مستحقا للتهمة فلا تعبا بشيء من امره على حال و لا قوة إلّا
باللّه].
فَلَا
تَعْبَأْ بِشَيْءٍ مِنْ أَمْرِهِ «1» عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ الْكَبِيرِ فَإِنَّ حَقَّهُ
تَوْقِيرُ سِنِّهِ وَ إِجْلَالُ إِسْلَامِهِ إِذَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْفَضْلِ
فِي الْإِسْلَامِ بِتَقْدِيمِهِ فِيهِ وَ تَرْكُ مُقَابَلَتِهِ عِنْدَ الْخِصَامِ
وَ لَا تَسْبِقْهُ إِلَى طَرِيقٍ وَ لَا تَؤُمَّهُ «2» فِي
طَرِيقٍ وَ لَا تَسْتَجْهِلْهُ وَ إِنْ جَهِلَ عَلَيْكَ تَحَمَّلْتَ وَ
أَكْرَمْتَهُ بِحَقِّ إِسْلَامِهِ مَعَ سِنِّهِ فَإِنَّمَا حَقُّ السِّنِّ
بِقَدْرِ الْإِسْلَامِ وَ لا
قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «3» وَ أَمَّا حَقُّ الصَّغِيرِ فَرَحْمَتُهُ وَ
تَثْقِيفُهُ «4» وَ تَعْلِيمُهُ وَ الْعَفْوُ عَنْهُ وَ
السَّتْرُ عَلَيْهِ وَ الرِّفْقُ بِهِ وَ الْمَعُونَةُ لَهُ وَ السَّتْرُ عَلَى
جَرَائِرِ حَدَاثَتِهِ فَإِنَّهُ سَبَبٌ لِلتَّوْبَةِ وَ الْمُدَارَاةُ لَهُ وَ
تَرْكُ مُمَاحَكَتِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى لِرُشْدِهِ «5» وَ أَمَّا حَقُّ السَّائِلِ فَإِعْطَاؤُهُ إِذَا
تَيَقَّنْتَ صِدْقَهُ وَ قَدَرْتَ عَلَى سَدِّ حَاجَتِهِ وَ الدُّعَاءُ لَهُ
فِيمَا نَزَلَ بِهِ وَ الْمُعَاوَنَةُ لَهُ عَلَى طَلِبَتِهِ وَ إِنْ شَكَكْتَ فِي
صِدْقِهِ وَ سَبَقَتْ إِلَيْهِ التُّهَمَةُ لَهُ وَ لَمْ تَعْزِمْ عَلَى ذَلِكَ
لَمْ تَأْمَنْ أَنْ يَكُونَ مِنْ كَيْدِ الشَّيْطَانِ أَرَادَ أَنْ يَصُدَّكَ عَنْ
حَظِّكَ وَ يَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ التَّقَرُّبِ إِلَى رَبِّكَ فَتَرَكْتَهُ
بِسَتْرِهِ وَ رَدَدْتَهُ رَدّاً جَمِيلًا وَ إِنْ غَلَبْتَ نَفْسَكَ فِي أَمْرِهِ
وَ أَعْطَيْتَهُ عَلَى مَا عَرَضَ فِي نَفْسِكَ مِنْهُ- فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «6» وَ أَمَّا حَقُّ الْمَسْئُولِ فَحَقُّهُ إِنْ أَعْطَى
قُبِلَ مِنْهُ مَا أَعْطَى بِالشُّكْرِ لَهُ وَ الْمَعْرِفَةِ لِفَضْلِهِ وَ
طَلَبِ وَجْهِ الْعُذْرِ فِي مَنْعِهِ وَ أَحْسِنْ بِهِ الظَّنَّ وَ اعْلَمْ
أَنَّهُ إِنْ مَنَعَ فَمَالَهُ مَنَعَ وَ أَنْ لَيْسَ التَّثْرِيبُ فِي مَالِهِ «7» وَ إِنْ كَانَ ظَالِماً فَ إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ «8»-
______________________________
(1). فلا تعبأ: لا تثقل.
(2). أي و لا تتقدمه. من أم يؤم كما في الخصال.
(3). فيهما [و حقّ الكبير توقيره لسنه و إجلاله لتقدمه في الإسلام قبلك و ترك
مقابلته عند الخصام و لا تسبقه إلى طريق و لا تتقدمه و لا تستجهله و إن جهل عليك
احتملته و أكرمته لحق الإسلام و حرمته].
(4). ثقّف الولد: هذّبه و علمه.
(5). فيهما [حق الصغير رحمته في تعليمه و العفو عنه و الستر عليه و الرفق به و
المعونة له].
(6). فيهما [حق السائل اعطاؤه على قدر حاجته].
(7). التثريب: التوبيخ و الملامة.
(8). فيهما [حق المسئول إن أعطى فاقبل منه بالشكر و المعرفة بفضله و إن منع
فاقبل عذره].
وَ
أَمَّا حَقُّ مَنْ سَرَّكَ اللَّهُ بِهِ وَ عَلَى يَدَيْهِ فَإِنْ كَانَ
تَعَمَّدَهَا لَكَ حَمِدْتَ اللَّهَ أَوَّلًا ثُمَّ شَكَرْتَهُ عَلَى ذَلِكَ
بِقَدْرِهِ فِي مَوْضِعِ الْجَزَاءِ وَ كَافَأْتَهُ عَلَى فَضْلِ الِابْتِدَاءِ وَ
أَرْصَدْتَ لَهُ الْمُكَافَأَةَ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ تَعَمَّدَهَا حَمِدْتَ
اللَّهَ وَ شَكَرْتَهُ وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ مِنْهُ تَوَحَّدَكَ بِهَا وَ
أَحْبَبْتَ هَذَا إِذْ كَانَ سَبَباً مِنْ أَسْبَابِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ
تَرْجُو لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ خَيْراً فَإِنَّ أَسْبَابَ النِّعَمِ بَرَكَةٌ حَيْثُ
مَا كَانَتْ وَ إِنْ كَانَ لَمْ يَتَعَمَّدْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ «1» وَ
أَمَّا حَقُّ مَنْ سَاءَكَ الْقَضَاءُ عَلَى يَدَيْهِ بِقَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ فَإِنْ
كَانَ تَعَمَّدَهَا كَانَ الْعَفْوُ أَوْلَى بِكَ لِمَا فِيهِ لَهُ مِنَ الْقَمْعِ
وَ حُسْنِ الْأَدَبِ مَعَ كَثِيرِ أَمْثَالِهِ مِنَ الْخَلْقِ فَإِنَّ اللَّهَ
يَقُولُ وَ لَمَنِ انْتَصَرَ
بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ إِلَى قَوْلِهِ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «2» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ
بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ «3» هَذَا فِي الْعَمْدِ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ عَمْداً لَمْ
تَظْلِمْهُ بِتَعَمُّدِ الِانْتِصَارِ مِنْهُ فَتَكُونَ قَدْ كَافَأْتَهُ فِي
تَعَمُّدٍ عَلَى خَطَإٍ وَ رَفَقْتَ بِهِ وَ رَدَدْتَهُ بِأَلْطَفِ مَا تَقْدِرُ
عَلَيْهِ وَ لا قُوَّةَ
إِلَّا بِاللَّهِ «4» وَ أَمَّا حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِكَ عَامَّةً
فَإِضْمَارُ السَّلَامَةِ وَ نَشْرُ جَنَاحِ الرَّحْمَةِ وَ الرِّفْقُ
بِمُسِيئِهِمْ وَ تَأَلُّفُهُمْ وَ اسْتِصْلَاحُهُمْ وَ شُكْرُ مُحْسِنِهِمْ إِلَى
نَفْسِهِ وَ إِلَيْكَ فَإِنَّ إِحْسَانَهُ إِلَى نَفْسِهِ إِحْسَانُهُ إِلَيْكَ
إِذَا كَفَّ عَنْكَ أَذَاهُ وَ كَفَاكَ مَئُونَتَهُ وَ حَبَسَ عَنْكَ نَفْسَهُ
فَعُمَّهُمْ جَمِيعاً بِدَعْوَتِكَ وَ انْصُرْهُمْ جَمِيعاً بِنُصْرَتِكَ وَ
أَنْزَلْتَهُمْ [أَنْزِلْهُمْ] جَمِيعاً مِنْكَ مَنَازِلَهُمْ كَبِيرَهُمْ
بِمَنْزِلَةِ الْوَالِدِ وَ صَغِيرَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ وَ أَوْسَطَهُمْ
بِمَنْزِلَةِ الْأَخِ فَمَنْ أَتَاكَ تَعَاهَدْتَهُ بِلُطْفٍ وَ رَحْمَةٍ وَ صِلْ
أَخَاكَ بِمَا يَجِبُ لِلْأَخِ عَلَى أَخِيهِ «5» وَ
أَمَّا حَقُّ أَهْلِ الذِّمَّةِ فَالْحُكْمُ فِيهِمْ أَنْ تَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا
قَبِلَ اللَّهُ وَ تَفِيَ «6» بِمَا
______________________________
(1). فيهما [حق من سرك للّه تعالى أن تحمد اللّه أولا ثمّ تشكره].
(2). سورة الشورى آية 41.
(3). سورة النحل آية 126.
(4). فيهما [و حقّ من أساءك أن تعفو عنه و إن علمت أن العفو يضر انتصرت قال
اللّه تعالى: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما
عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ].
(5). فيهما [و حقّ أهل ملتك اضمار السلامة و الرحمة لهم و الرفق بمسيئهم و
تألفهم و استصلاحهم و شكر محسنم و كف الاذى عنهم و تحب لهم ما تحب لنفسك و تكره
لهم ما تكره لنفسك و أن تكون شيوخهم بمنزلة ابيك و شبابهم بمنزلة اخوتك و عجائزهم
بمنزلة امّك و الصغار بمنزلة أولادك].
(6). في بعض النسخ [و كفى].
جَعَلَ
اللَّهُ لَهُمْ مِنْ ذِمَّتِهِ وَ عَهْدِهِ وَ تَكِلَهُمْ إِلَيْهِ فِيمَا
طُلِبُوا مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أُجْبِرُوا عَلَيْهِ وَ تَحْكُمَ فِيهِمْ بِمَا
حَكَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَى نَفْسِكَ فِيمَا جَرَى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ مِنْ مُعَامَلَةٍ
وَ لْيَكُنْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ظُلْمِهِمْ مِنْ رِعَايَةِ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ
الْوَفَاءِ بِعَهْدِهِ وَ عَهِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَائِلٌ فَإِنَّهُ بَلَغَنَا
أَنَّهُ قَالَ مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِداً كُنْتُ خَصْمَهُ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ لَا
حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا
بِاللَّهِ «1» فَهَذِهِ خَمْسُونَ حَقّاً مُحِيطاً بِكَ
لَا تَخْرُجْ مِنْهَا فِي حَالٍ مِنَ الْأَحْوَالِ يَجِبُ عَلَيْكَ رِعَايَتُهَا
وَ الْعَمَلُ فِي تَأْدِيَتِهَا وَ الِاسْتِعَانَةُ بِاللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ
عَلَى ذَلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لا
قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين.
تحف العقول؛ ص 255
شکیبا باشید...